خدائيش من موندم چه جوري آدما ميتونن يه موجود زنده ديگه رو شكار كنن مخصوصا اينكه براي تفرح هم باشه به جون بابامون هيچ جوره توي مغزم نميگنجه كه بتونم به يه جونور شليك كنم
چی شد پارسا؟؟جواب بده! یادته زدی روباه بدبخت رو تیکه پاره کردی و شبش خوابت نمیبرد؟؟چش روباه بدبخت هنوز گیر کرده بود به جلوی ماشین.یادته اون همه موشی رو که زیر چرخ ماشینت لهشون کردی؟؟ واسه ما افه ی تف به روت و این چیزا نیا!!! :)))
ميچي اولا كه روباه نبود و خرگوش بود بعدشم من توي اون موقع شب از كجا مي دونستم كه يه خرگوش ميپره وسط جاده بعدشم كه فردا صبحش فهميدم اون كه خورد به ماشين خرگوش بوده بعدشم تا الان براي همون موضوع عذاب وجدان دارم
سلام...جالبه!اولین چیزی که به ذهنم رسید خیلی با اولین چیزایی که به ذهن بقیه رسید متفاوته! من اصلا شکارچی رو در معنای واقعیش در نظر نگرفتم! آخه شکار مثلا میشه شکار احساس باشه شکار یه آدم باشه حتی شکار یه شی ء باشه حالا هرکدوم از اینارو با اون جمله ی کشتن احساس میشه یه جوری ساختش. پارسا@ سروده ی جالبی بود...قالبش منو یاد سروده های اول مشروطه و یه چیزی تو مایه های نسیم شمال و میرزاده ی عشقی و از این حرفا انداخت! از مضمون هم بسی خندیدیم اما نه به تمسخر بلکه به زیبایی احساس و رقت قلب شاعرش! کلن جالب بود.!
آورین.دقیقا.
پاسخحذفالبته شرط نداره،وقتی اولین تیر رو بزنی به اولین چیزی که میخوره احساسات و انسانیت خودتِ.
باید درست نشونه بگیری که بزنی با یه تیر خلاصش کنی
پاسخحذفوگر نه اگه زخمی بشه پدر آدم رو درمیاره
به نظر من تمركز قبل از شليك انسانيت تو رو از بين مي بره همين و بس
پاسخحذفخيلي خوب بود خاله
پاسخحذفنه جدي خيلي خوب بود
حرف نداشت
خدائيش من موندم
پاسخحذفچه جوري آدما ميتونن يه موجود زنده ديگه رو شكار كنن
مخصوصا اينكه براي تفرح هم باشه
به جون بابامون هيچ جوره توي مغزم نميگنجه كه بتونم به يه جونور شليك كنم
ولی خیلی خوب از روشون رد میشیا!!!
پاسخحذفبچه آهويي نشسته روبروت
پاسخحذفاي شكارچي تُف به روت
مادرش در گوشه كرده سكوت
اي شكارچي تُف به روت
مي كشي خنجر ز پهلويت سه سوت
اي شكارچي تف به روت
مي كني خنجر به آهو بهر قوت
اي شكارچي تُف به روت
مي كني احساس خود را رو به موت
اي شكارچي تُف به روت
ببين چه جوري احساسيمون كردي خاله
نگاه كجايي
چی شد پارسا؟؟جواب بده!
پاسخحذفیادته زدی روباه بدبخت رو تیکه پاره کردی و شبش خوابت نمیبرد؟؟چش روباه بدبخت هنوز گیر کرده بود به جلوی ماشین.یادته اون همه موشی رو که زیر چرخ ماشینت لهشون کردی؟؟
واسه ما افه ی تف به روت و این چیزا نیا!!!
:)))
@پارسا
پاسخحذفخداوكيلي انتظار داري كه من مشاعره هم بكنم آره؟
نگاه جان
پاسخحذفخب معلومه كه نه
اين كه شعر نبود
گفتم يه كم احساست قليان كنه
ميچي
پاسخحذفاولا كه روباه نبود و خرگوش بود
بعدشم من توي اون موقع شب از كجا مي دونستم كه يه خرگوش ميپره وسط جاده
بعدشم كه فردا صبحش فهميدم اون كه خورد به ماشين خرگوش بوده
بعدشم تا الان براي همون موضوع عذاب وجدان دارم
حالا هرچی!خواستم یادت بندازم که عذاب وجدان بگیری که خودت گفتی یادته هنوز.
پاسخحذفپس احساساتت رو نکشتی هنوز.
@م.پارسا
پاسخحذفممنون برای شعر
جالب بود
:)
سلام...جالبه!اولین چیزی که به ذهنم رسید خیلی با اولین چیزایی که به ذهن بقیه رسید متفاوته!
پاسخحذفمن اصلا شکارچی رو در معنای واقعیش در نظر نگرفتم! آخه شکار مثلا میشه شکار احساس باشه شکار یه آدم باشه حتی شکار یه شی ء باشه حالا هرکدوم از اینارو با اون جمله ی کشتن احساس میشه یه جوری ساختش.
پارسا@
سروده ی جالبی بود...قالبش منو یاد سروده های اول مشروطه و یه چیزی تو مایه های نسیم شمال و میرزاده ی عشقی و از این حرفا انداخت!
از مضمون هم بسی خندیدیم اما نه به تمسخر بلکه به زیبایی احساس و رقت قلب شاعرش!
کلن جالب بود.!