آبان ۰۹، ۱۳۸۸

امکانات


+توی آگهی فروش خونه تون نوشتید با تمام امکانات.این امکانات چیا هستن!؟

_آب و برق و گاز!!

____________________________________________________________

از این به بعد داشتن حمام و دستشویی هم جزو امکانات ویژه حساب کنید!!

آبان ۰۷، ۱۳۸۸

هشتمین

میدونم کمتر از کبوتر های حرمت هستم ، می دونم .

اما دستم بالاست ، بطلبم

میخوام بیام زیارت ، فقط زیارت


آبان ۰۶، ۱۳۸۸

شروعِ نوشتن ...

می نویسی ...
با قلمت و روی کاغذت...

نوشته ات از اندیشه ات برمی خیزد ...

شاید قلم و کاغذت را عوض کنی ، اما اندیشه ات همان است ...

شاید قلمت را بشکنند و کاغذت را پاره کنند ، اما اندیشه ات را نمی توانند صدمه بزنند...

تو هرجا هستی ، باید اندیشه ات را بنویسی ... چه بخواهی آن را پاک بنویسی یا بخواهی آن را به کسی نگویی ...

آبان ۰۵، ۱۳۸۸

نميداند كه ميداند

وقتی عدد 9 را به عدد 10 تبدیل میکنی پیش خودت میپنداری اعداد را رند کرده ای اما نمیدانی عدد 9 را از دنیای آرام تک رقمی بودن جدا نموده و نگرانی ورود به دنیای جدید دورقمی ها را تقدیمش کرده ای و شاید او هم نداند آرزوی پیوستن به سه رقمی ها چقدر شیرین است ، اما زمان میبرد

*

اگر بار دیگر به این جهان برآیم

شاید قاصدکی در کشتزاران باشم.

تقديم به برو بچه هاي خوش قلم اين وبلاگ
گفت : بنويس
لرزيد
گفت : بنويس
قلم را لرزان برداشت
گفت : بنويس
قلم را سر سطر گذاشت و آنچنان كاغذها را سياه كرد كه جوهر قلم خشكيد .
گفت : بسه ديگه . شورش رو دراوردي !!!!

>


آبان ۰۴، ۱۳۸۸

Quote

« با سلاحت مرا بكـُش،‌ نه با كلماتت! »
شكسپير

دردسرهای منگول بودن



توی داستان شنگول و منگول و حبه انگور ، شخصیت خوبه داستان کیه ؟؟؟


پـــَ چرا همش به من می گه :
منگــــول !!!
گـــرگ باش ؟؟؟

می آئی ؟؟؟


چه قدر دزديدن نگاه
از چشمان تو لذت بخش است

گويي
تيله اي از چشمم به دلم مي افتد

بانو !
با مردي که تيله هاي بسيار دارد

مي آيي؟


پی نوشت : تقدیم به همراه ترین بانوی دنیا

علي كمياب - December 19, 2007

زندانیان زیبا



واژگان زیبا ، زندانیند درون قفس دلم !

غـل و زنجیرشان کرده ام به زبانم.

درون سیاهچال افکارم به چارمیخ کشیدمشان.

و اینها همه، بخاطر این است که دوستشان دارم!

دوستشان دارم و می دانم اگر آزادشان کنم ...

گم می شوند. می میرند.

اینها که جایی برای رفتن ندارند. آزادی میخواهند برای چه .

پس همینجا، در همین قفس تاریک و سیاه نگه شان می دارم.

همینجا در قلبم پنهانشان می کنم.

آی ی ی ی زندانیان معصوم و زیبای من!

دوستتان دارم.

باور کنید.



میلاد.ک

چهارم آبان ماه هشتاد و هشت


بیداری

یادت می آید بانوی من؟
آنشب فکر کردی من خوابم
کنارم نشستی و تا صبح برایم حرف زدی
.
.
من بیدار بودم، و با تمام وجود به حرفهایت دل سپرده بودم

آبان ۰۳، ۱۳۸۸

روی شیروانی داغ



قراره از این بعد اینجا هم بنویسم. کوتاه و مختصر و صدالبته غیر سیاسی از بس که سیاسی شده ام این روزها....شاید از سینما بنویسم و فیلمهائی که میبینم و دوست میدارمشان.

پی نوشت: برای شروع این عکس از یکی از فیلم های محبوبم " گربه روی شیروانی داغ" را داشته باشید با الیزابت تیلوری دوست داشتنی و پل نیومن ی که مثل همیشه محشر است.

شليك

گفت : "فقط يك بار براي شليك كردن فرصت داري"
من هول شدم
به خودم شليك كردم !

!inherent Love

بگذریم از عاشقانه گفتن.. از عشق که میگویی فراموش می کنم نفسی هست که باید بیاید و برود..

بگذریم از عاشقانه گفتن.. با تو بودن نفس می طلبد...

شــیرجه

دچار جنونی گشته ام جنوبی ، اروند صدایم میزند .

مهر ۳۰، ۱۳۸۸

یکی بودن

تجربه می کند


یکی


یکی بودن را،


یکی


تجربۀ بودن را،


ما هم؛ آنی هستیم


یکی بودن را


یکی


زندگی می کنیم.

"شعر از مهرداد مهرجو"

*پی نوشت: قاصدک کارت خیلی زیباست،ممنونم؛ شعر هم تقدیم به اعضای " به کسی نگو"

؟؟؟

من مسافری غریبم ، مسیر درست کدام است ؟