آبان ۰۹، ۱۳۸۸
امکانات
آبان ۰۷، ۱۳۸۸
هشتمین
میدونم کمتر از کبوتر های حرمت هستم ، می دونم .
اما دستم بالاست ، بطلبم
میخوام بیام زیارت ، فقط زیارت
آبان ۰۶، ۱۳۸۸
شروعِ نوشتن ...
با قلمت و روی کاغذت...
نوشته ات از اندیشه ات برمی خیزد ...
شاید قلم و کاغذت را عوض کنی ، اما اندیشه ات همان است ...
شاید قلمت را بشکنند و کاغذت را پاره کنند ، اما اندیشه ات را نمی توانند صدمه بزنند...
تو هرجا هستی ، باید اندیشه ات را بنویسی ... چه بخواهی آن را پاک بنویسی یا بخواهی آن را به کسی نگویی ...
آبان ۰۵، ۱۳۸۸
نميداند كه ميداند
وقتی عدد 9 را به عدد 10 تبدیل میکنی پیش خودت میپنداری اعداد را رند کرده ای اما نمیدانی عدد 9 را از دنیای آرام تک رقمی بودن جدا نموده و نگرانی ورود به دنیای جدید دورقمی ها را تقدیمش کرده ای و شاید او هم نداند آرزوی پیوستن به سه رقمی ها چقدر شیرین است ، اما زمان میبرد
آبان ۰۴، ۱۳۸۸
دردسرهای منگول بودن
توی داستان شنگول و منگول و حبه انگور ، شخصیت خوبه داستان کیه ؟؟؟
پـــَ چرا همش به من می گه :
منگــــول !!!
گـــرگ باش ؟؟؟
می آئی ؟؟؟
زندانیان زیبا
واژگان زیبا ، زندانیند درون قفس دلم !
غـل و زنجیرشان کرده ام به زبانم.
درون سیاهچال افکارم به چارمیخ کشیدمشان.
و اینها همه، بخاطر این است که دوستشان دارم!
دوستشان دارم و می دانم اگر آزادشان کنم ...
گم می شوند. می میرند.
اینها که جایی برای رفتن ندارند. آزادی میخواهند برای چه .
پس همینجا، در همین قفس تاریک و سیاه نگه شان می دارم.
همینجا در قلبم پنهانشان می کنم.
آی ی ی ی زندانیان معصوم و زیبای من!
دوستتان دارم.
باور کنید.
میلاد.ک
چهارم آبان ماه هشتاد و هشت
بیداری
آنشب فکر کردی من خوابم
کنارم نشستی و تا صبح برایم حرف زدی
.
.
من بیدار بودم، و با تمام وجود به حرفهایت دل سپرده بودم
آبان ۰۳، ۱۳۸۸
روی شیروانی داغ

پی نوشت: برای شروع این عکس از یکی از فیلم های محبوبم " گربه روی شیروانی داغ" را داشته باشید با الیزابت تیلوری دوست داشتنی و پل نیومن ی که مثل همیشه محشر است.
!inherent Love
بگذریم از عاشقانه گفتن.. با تو بودن نفس می طلبد...