شهریور ۰۸، ۱۳۹۰

این هلال ماه بی رمق ، هرگز شب را روشن نخواهد کرد

عیدمـان سبز است ، همیشه بهار

عیدشـان رنگ برف ، روی کاج های کریسمس

عیدتـان ، رنگ هلالِ ماهِ ندیده

بس که چرخید در چارفصل ِ این همه سال ، دیوانه مان کرد

شهریور ۰۶، ۱۳۹۰

باران یعنی تو برمی گردی ...


باران یعنی

پیچش وهم آلود صدای تو

یعنی

تلقین ذکر اقرا باسم ربک

بر جسد خفته در گورستان اتاق

باران یعنی

تکرار هزار باره ی اسم تو...

مرداد ۳۱، ۱۳۹۰

آواره ي حريص...

چگونه انتظار داري كه "عاقلانه" رفتار كنم،
وقتي كه هر روز شراب نگاهت را از "منِ كوليِ خراباتي" مخفي مي كني؟

برای طرابلس، شهر آزاد شده

چه قاتل باشی چه قابله ، دستانت خونی است
مثل آزادی و اسارت که هر دو بوی خون می دهند
فرقشان درست مثل مرگ و زندگی است

مرداد ۳۰، ۱۳۹۰

مرداد ۲۶، ۱۳۹۰

غريب ها (3)

غريب تر از خطِ تلفني كه يك طرفه شده،
"دوستت دارم" هايي هستند كه در گلويِ "عاشق" مي مانند...

غريب ها (2)

غريب تر از قطارِ زنگ زده و مرده،
سوزنبانِ پير و خسته است
كه قطار زندگي اش،
هرگز به دروازه ي "شهر روياها" نرسيد...

از زردي ام است، اين قرينه ي نرسيدن

مي دانم،
هرگز به كاخِ سبزِ تو و تو،
سبزِ كاخ نشين نخواهم رسيد،
مي دانم...

به کسی نگو

من تا به حال از معجزه ی دستانت چیزی نگفته ام

دستهایی که خالی رو به آسمان می شود و

پر باز می گردد ...

+ برای مادرم

مرداد ۲۱، ۱۳۹۰

اگر می خواهی غرق شوی، دریایی پیدا کن

مشکلات کوچک، مثل گودال های آب کوچک هستند
می توانی از رویش بپری و خلاص
و یا در آن غلت بزنی و تمام وجودت را به گند بکشی

مرداد ۱۸، ۱۳۹۰

مرداد ۱۶، ۱۳۹۰

باز مي گرديم به هيئتي ديگر ..

مي نويسم اين بار ،

يادم بيايد ...

يادم بيايد همه ي چيز هاي ازلي كه تا ابد گم ام مي كنند ميان رويا و واقعيت ...

مرداد ۱۵، ۱۳۹۰

خدای دور...


کوچکتر و کوتاهتر که بودم،
به خدا و آسمان بیکرانش نزدیک تر بودم
اما هر چه بزرگ و بلند تر شدم،
از او دور و دوتر شدم...

مرداد ۱۴، ۱۳۹۰