هر روز بیشتر کشف میشوم
توسط خودم!
بهمن ۱۱، ۱۳۸۸
بهمن ۱۰، ۱۳۸۸
بهمن ۰۹، ۱۳۸۸
بهمن ۰۸، ۱۳۸۸
بهمن ۰۷، ۱۳۸۸
بهمن ۰۶، ۱۳۸۸
بهمن ۰۵، ۱۳۸۸
بهمن ۰۴، ۱۳۸۸
خدا و کرم ابریشم
خدایا پیله ام را پست و نامرغوب کن
مرگ در این مقبره ابریشمی را دوست ندارم
زندگی و پروانه شدن را دوست دارم
مرگ در این مقبره ابریشمی را دوست ندارم
زندگی و پروانه شدن را دوست دارم
عصيان
انگار دگر قسمت ديدار تو نيست
هيچ آينه اي دگر پديدار تو نيست
عصيان زمانه را ببين، آخر عشق
غير از دل من دلي خريدار تو نيست
هيچ آينه اي دگر پديدار تو نيست
عصيان زمانه را ببين، آخر عشق
غير از دل من دلي خريدار تو نيست
بهمن ۰۳، ۱۳۸۸
کدام را باور کنم...
توکه برای رفتن همیشه آماده بودی
حالا که جاده را نشانت داده ام، می گویی پای رفتنت را به نگاه من گره زده ای
حالا که جاده را نشانت داده ام، می گویی پای رفتنت را به نگاه من گره زده ای
بهمن ۰۲، ۱۳۸۸
بهمن ۰۱، ۱۳۸۸
هیچی و همه چی
این روزها؛ به دور و برم که نگاه میکنم، چیزهایی که هست را نمیبینم؛ و بهعکس، چیزهایی را میبینم که یا نیست؛ یا دیگر نیست.
این روزها؛ در هیچیها، زیباییهایی هست که در همهچی نیست.
شاید به این خاطرکه، در هیچی، همهچی هست؛ اما هیچی در همهچی نیست!!!
این روزها؛ در هیچیها، زیباییهایی هست که در همهچی نیست.
شاید به این خاطرکه، در هیچی، همهچی هست؛ اما هیچی در همهچی نیست!!!
دی ۳۰، ۱۳۸۸
رحم کن
می ترسم چشمهایم را ببندم آنگاه نگاهی چشمهایت را مجذوب خویش کند
دارم از حال میرم به من رحم کن و لحظه ای با من چشمهایت را ببند
دارم از حال میرم به من رحم کن و لحظه ای با من چشمهایت را ببند
بزنم به تخته ...
همرنگ غروب سرخ دريا شده اي
عاشق كُش و مهوش و فريبا شده اي
از بس كه به خود رسيده اي، اي بانو
امشب بزنم به تخته زيبا شده اي
عاشق كُش و مهوش و فريبا شده اي
از بس كه به خود رسيده اي، اي بانو
امشب بزنم به تخته زيبا شده اي
و اما دبستان این بود
دهقان فداکار يعني،
لباس ات را در بيار ، بپريم توي ِهميشگي خليج فارس!
آموزگار !
آموزگار !
سالهاست عقيده دارم
جهان سوراخي ست ، که پطرس فداکار انگشت اش کرد !
دی ۲۹، ۱۳۸۸
دی ۲۸، ۱۳۸۸
کشفیات فلسفی یک عدد آسمان کوچک!!
یادش بخیر کوچیک که بودیم کلی بچه بودیم
ولی الان که بزرگ شدیم حتی یه ذره هم بچه نیستیم!!
ولی الان که بزرگ شدیم حتی یه ذره هم بچه نیستیم!!
چرا....
چشم از چه بستی که چنین بی تابم
عهد با که بستی که چنین ناشادم
گفتی که رههم از ره تو شد جدا
مردنم را به نظاره نشستی چرا؟
عهد با که بستی که چنین ناشادم
گفتی که رههم از ره تو شد جدا
مردنم را به نظاره نشستی چرا؟
آوار
امشب دوباره عشق تو را جار مي زنم
تا نيمه شب به حال دلم زار مي زنم
مستم چنانكه راه به حالم نمي برند
خوابم چنانكه بر در و ديوار مي زنم
در خود چنان فرو شده ام كز حواس پرت
مثل غريبه ها به شب تار مي زنم
ويرانه شد دلم به نگاهي و سال هاست
پلك از غبار اين همه آوار مي زنم
يك شب بيا ز شكوه ببين پيش چشم تو
خود را به بند زلف تو بر دار مي زنم
تا نيمه شب به حال دلم زار مي زنم
مستم چنانكه راه به حالم نمي برند
خوابم چنانكه بر در و ديوار مي زنم
در خود چنان فرو شده ام كز حواس پرت
مثل غريبه ها به شب تار مي زنم
ويرانه شد دلم به نگاهي و سال هاست
پلك از غبار اين همه آوار مي زنم
يك شب بيا ز شكوه ببين پيش چشم تو
خود را به بند زلف تو بر دار مي زنم
دی ۲۷، ۱۳۸۸
دی ۲۶، ۱۳۸۸
فرهنگ ساز
يه شركت كلمبيايي يه فيلم ميسازه ،يه شركت يهودي اون رو افتضاح دوبله مي كنه ، هميشه هم پا*رازيت داره ،
اونوقت از در چشم باد و مسافران پر بيننده تر ميشه !!
اونوقت از در چشم باد و مسافران پر بيننده تر ميشه !!
خلوت
بُتي سرمست و شورانگيز بودي
وفاي ساغري لبريز بودي
نگاه و خلوت و آغوش، اي كاش
كمي هم خالي از پرهيز بودي
وفاي ساغري لبريز بودي
نگاه و خلوت و آغوش، اي كاش
كمي هم خالي از پرهيز بودي
تلخ یا شیرین.....
روزها به این فکر می کردم که اگر نباشی زندگی چطور خواهد گذشت
و الان روزهاست زندگی بی تو میگذرد و من حتی به تو فکر نمی کنم
و الان روزهاست زندگی بی تو میگذرد و من حتی به تو فکر نمی کنم
تفلده
فكر كن 12 شب از كار و بار و آتيش به انبار برگردي خانه، بعد از 2 روز فتيله اينترنتت رابكشي بالا، بيايي ببيني اين جا يك كيك برايت چسباندهاند و تزئيناتي كردند اووووَه! خانم مدير امر فرمودند ما اينجا پست بذاريم وگرنه خودشان اين كار را ميكنند،هر چند با اين آب و رنگ و خجالت دادن بنده حقير با كله كه هيچ، با آفتاب بالانس ميآمدم پست مينوشتم!. چون از 5 خط مجاز يك خط بيشتر نمانده تند تند بگويم كه از دست اندكاران اين حركت بشردوستانه و خداپسندانه تشكر ميكنم. اينجا را براي همين تفاوتها و خجستگيهايش دوست دارم!
دی ۲۵، ۱۳۸۸
اسمشو چی بذارم حالا؟!!
درست روبروي چشم روحم
پوست خاطراتم را ميکنم!
من حرفي براي نگفتن ندارم
2قطعه عکس 3در 4
از دل و جگر سيخ شده ام در راه است
ضميمه خاطرات عريانم کنيد لطفا!!
پوست خاطراتم را ميکنم!
من حرفي براي نگفتن ندارم
2قطعه عکس 3در 4
از دل و جگر سيخ شده ام در راه است
ضميمه خاطرات عريانم کنيد لطفا!!
توقف ممنوع موتوری
به دلیل شروع ترور دانشمندان در تهران ، بروی درب منزلم نوشتم :
" در صورت توقف موتور سیکلتتان در اینجا ، پنچر میشوید
حتی شما تروریست آشنا . "
" در صورت توقف موتور سیکلتتان در اینجا ، پنچر میشوید
حتی شما تروریست آشنا . "
دی ۲۴، ۱۳۸۸
زمین لرزه
زلزله دیوار بین من و تو را برداشت
اما فراموش کرده بود
من و تو در سایه همان دیوار خوابیده ایم
اکنون نه دیواری هست نه منی نه تویی
اما فراموش کرده بود
من و تو در سایه همان دیوار خوابیده ایم
اکنون نه دیواری هست نه منی نه تویی
دی ۲۳، ۱۳۸۸
زندگي را دوست دارم
دوستانم... دوستاني دارم مهربان از برگ گل ،
امروز فهميدم خواهر داشتن چقدر خوب است..
واژه ها براي توصيفتان كم مي آورند...
خدايا همه شان سلامت باشند ..
راستي خدا، كنكور دارمااا ...
امروز فهميدم خواهر داشتن چقدر خوب است..
واژه ها براي توصيفتان كم مي آورند...
خدايا همه شان سلامت باشند ..
راستي خدا، كنكور دارمااا ...
دی ۲۲، ۱۳۸۸
خانه به دوش
ساقي به وفاي ساغرت مي نازم
خود را ز مي مكرّرت مي سازم
عمري من و دل خانه به دوشت بوديم
باقي، پي جام آخرت مي بازم
خود را ز مي مكرّرت مي سازم
عمري من و دل خانه به دوشت بوديم
باقي، پي جام آخرت مي بازم
دی ۲۱، ۱۳۸۸
دی ۲۰، ۱۳۸۸
چند روزي روبراهم ...
خداوندا ببين، من بي گناهم
به در گاهت هميشه روسياهم
اگر عاشق شدم دست خودم نيست
همين بس چند روزي روبراهم
به در گاهت هميشه روسياهم
اگر عاشق شدم دست خودم نيست
همين بس چند روزي روبراهم
جرم ما
تنها جرمی که ما گوساله ها به آن متهم هستیم فهمیدن است ، ما فهمیدیم که ظالم کیست ، ما فهمیدیم پدرانمان را برای بقای خودشان به جنگ فرستادند ، ما فهمیدیم که آزادی یعنی چه ، ما فهمیدیم معنی واقعی قانون چیست ، ما فهمیدیم اسلام ابزار است ، ما فهمیدیم اعتقادات کشکی بیش نیست ، ما فهمیدیم ، ما فهمیدیم ، ما فهمیدیم که هرگز نباید می فهمیدیم .
دی ۱۹، ۱۳۸۸
دی ۱۸، ۱۳۸۸
دی ۱۷، ۱۳۸۸
توهم زمستان!
آنقدر سرمای جگرسوز
در استخوان هایم جمع کرده ام
که دیگر هیچ وقت
به آفتاب مرداد
نمیرم........
در استخوان هایم جمع کرده ام
که دیگر هیچ وقت
به آفتاب مرداد
نمیرم........
خدا و یک (شیشه نوشابه)
خدایا
شیشه نوشابه ای هستم که برخی عناصر خودسر و معلوم الحال حیثیتم را لکه دار کرده اند
برای اعاده حیثیت و تلافی این کارشان چه کنم؟
دی ۱۶، ۱۳۸۸
این شب ها...
چقدر بازوان خیالت را قدرتمند به دور وجودم حلقه کردی
بوسه زنان راه نفس کشیدن را بر من میبندی
این چنین این شب ها هرگز به صبح نمی رسند....
بوسه زنان راه نفس کشیدن را بر من میبندی
این چنین این شب ها هرگز به صبح نمی رسند....
وهم
اين تويي تويي آيا
كه به وسعت سايه ي بالي بر واهمه هايم پا مي نهي
بارويي از مكث هاي مردد ِ بين ِ كلام بر پا مي كني
و لحظه را به تيك تاكي همواره وعده مي دهي
بي بودِ تو آيا
چون يادي مي بايد و فرسود
وقتي خطوطِ انگشتي پيرايه ات را به باد بند ميكند
وگاهي اتاق پر مي شود از ...
كه به وسعت سايه ي بالي بر واهمه هايم پا مي نهي
بارويي از مكث هاي مردد ِ بين ِ كلام بر پا مي كني
و لحظه را به تيك تاكي همواره وعده مي دهي
بي بودِ تو آيا
چون يادي مي بايد و فرسود
وقتي خطوطِ انگشتي پيرايه ات را به باد بند ميكند
وگاهي اتاق پر مي شود از ...
دی ۱۵، ۱۳۸۸
دادكانيسم!
داد ِ كان و ماكان ايران شنيده شد ...
---
پيامك برگشتي نود:
گول خوردي آي، گول خوردي...
جواب عالي (3) دادي ...
براي علي آبادي ...
---
پيامك برگشتي نود:
گول خوردي آي، گول خوردي...
جواب عالي (3) دادي ...
براي علي آبادي ...
دی ۱۴، ۱۳۸۸
سیاهی
پيش ِروي من كلام را ترتيب داده بايست ،
بايست و صفحات را سياه كن ،
بايست و آسمان ِ مرده را ، پنجره اي را كه نيست ،
خودت را و سياهي را سياه كن .
حالا
در حضورت ـ آواره ي تقصير هاي خويش ـ حاضرم ،
آيا تو راچشمان ِ آدميزاد است كه اين گونه مرا به الواح نانوشته حوالت ميدهد؟
بايست و صفحات را سياه كن ،
بايست و آسمان ِ مرده را ، پنجره اي را كه نيست ،
خودت را و سياهي را سياه كن .
حالا
در حضورت ـ آواره ي تقصير هاي خويش ـ حاضرم ،
آيا تو راچشمان ِ آدميزاد است كه اين گونه مرا به الواح نانوشته حوالت ميدهد؟
سر نوشتن
مي نويسم الف ، تو الاف و اولوفت را دو دستي مي چسبي. مي نويسم ب ، بيمناك مي شوي براي داشته هايت . مي نويسم پ ، پنهانكاري مي كني با همه گان . ت ، ث ، ... ، ي ؛يا مرگ يا ذلت را پيش رويم مي گذاري.
سوء پيشينه
صد راز نهان عشق در سينه توست
مظلوم كشي شيوه ديرينه توست
گر جانب احتياط از ما سر زد
آن هم به دليل سوء پيشينه توست
مظلوم كشي شيوه ديرينه توست
گر جانب احتياط از ما سر زد
آن هم به دليل سوء پيشينه توست
دی ۱۳، ۱۳۸۸
انـكـــار
بعضـي تـرانـــه ها به انـــكار مـي روند ... وقتــي كه چشمـــــان تو راهشان را به قــلب مـن مـي يابند ...
ترک ، درد
به اندازه معتادی که دست و پاهایش را به تخت آهنی بسته اند ،
حالا که دارم خودم را از تو پاک می کنم ، درد می کشم .
من بچه نیستم
سال 1387 | سال 1388 |
- بزرگ شدی می خوای چیکاره شی خاله؟ - می خوام پلیس شم خاله جون | - بزرگ شدی می خوای چیکاره شی خاله؟ - می خوام پلیس نشم خاله جون |
دی ۱۲، ۱۳۸۸
مرا گم کرده ای ...
در کدامین نگاه مرا گم کرده ای
مرا که با چشمان تو می بینم
و احساس خفگی دارد تمام لحظه های من
با تویی که بی نفسهایت بی شک میمیرم
مرا که با چشمان تو می بینم
و احساس خفگی دارد تمام لحظه های من
با تویی که بی نفسهایت بی شک میمیرم
آغوش
تمام شب برايم ناز كردي
دلم را با غمت همساز كردي
مرا آتش زدي آن لحظه اي كه
كمي آغوش خود را باز كردي
دلم را با غمت همساز كردي
مرا آتش زدي آن لحظه اي كه
كمي آغوش خود را باز كردي
دی ۱۱، ۱۳۸۸
اين حسين كيست؟
حسين بن علي بود ،شمر بود و يزيد.
تشنه لب كشتندش...
حسين حلاج بود،شبلي بود و عمروبن عثمان.
دارش زدند و سنگسارش كردند
ميرحسين است و ... است و ...
آيا مي توانند ...
اين حسين كيست كه هرجا نامي از اوست ، ناكساني كه خود را حق مي دانند و حسين را باطل ، قصد جانش دارند، اما سالها بعد تاريخ قضاوت مي كند كه كدام حق بودند و كدام باطل ...
خدا و یک ( دیکتاتور کوچک)
خدایا آن بچه پولداره هست اسمش کامبیزه
همون که از این دوچرخه خوشگل ها داره
خیلی بچه بی ادب و کافری بود
من دوچرخه اش را داغون کردم تا تو واسه مجازاتش زحمت نیفتی
حالا اگه یه دوچرخه کورسی خوشگل بهم بدی بی حساب می شیم
همون که از این دوچرخه خوشگل ها داره
خیلی بچه بی ادب و کافری بود
من دوچرخه اش را داغون کردم تا تو واسه مجازاتش زحمت نیفتی
حالا اگه یه دوچرخه کورسی خوشگل بهم بدی بی حساب می شیم
اشتراک در:
پستها (Atom)