بالاخره موفق شدم ، پس از مدت ها ایستادن در صف نویسنده های "به کسی نگو" ، یواشکی در یک ساعتی که همه از خستگی خوابشون برده بود ،از صف جلو بزنم و یک پست جدید بذارم !!!!
لطفا این عمل من رو ( جلو زدن از صف !!! ) به کسی نگین !!!!
قشنگ بود.معتادها به این درد ترک می گویند سیم کشی. ولی آدم ها پاک پاک نمی شوند نه خودشان و نه خاطراتشان.
@ همه ای کسانی که در به کسی نگو می نویسید. و اسناد پیش نویس هایتان هم موجود است . در زیر پیش نویستان "گزینه های ارسال" را کلیک کنید و بعد در "تنظیم تاریخ و زمان" ساعت را تغییر بدهید تا پست تان در نوبت بعدی و در زمان معین منتشر شود.قبل از انتشار پست هم سری به قسمت "زمان بندی شده" بزنید.اینطوری به فضل الهی مشکل نوبت حل می شود .حسین جان هم می خواست اولین پستش را بگذارد جاده خدا هم خوب چیری است.
اول شما بگویید چی را می خواهید ترک کنید تا بعد من بگویم اینها را از کجا یاد گرفته ام. ولی از شوخی گذشته از تلویزیون و مطالعات شخصی اینها را می دانم. اعتیاد اوج ظهور مشکلی است که در همه ما کم و بیش هست . از این نظر تحقیق در مورد آن برایم جالب بوده. کامنت و پست من هم بازی با کلماتی بیش نبود.
گيرم كه از جسم و تنم بيرونش كنم گيرم كه از روح و جانم بيرونش كنم با خاطراتش چه كنم با فكرش كه هميشه مثل خوره مرا مي خورد با نگاهش كه همواره تسخيرم كرده است
گيرم يادگاري هايش را پس دهم بشكنم چه مي دانم اصلاً بسوزانم با شعله هاي آتش عشقش كه دارد شمع وجودم را آب مي كند چه كنم با دلتنگي هايش كه كرانه نگاهم را به اشتياقش مه آلود مي كند چه كنم با ابهام كمر شكن بي پشتوانگي اش چه كنم
عشقت نه ظاهري است كه از سر به در شود مهرت نه سرسري است كه جاي دگر شود عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم با شير اندرون شد و با جان به در شود
@ نگاه خوب می دانم که بیرون راندنش ، تلاش بیهوده ای بیش نیست ، خوب می دانم که با او ماندنم تکاپوی بی نتیجه ای بیش نیست ، بنابراین همچون زندانی تنها و رانده ای که در سلول انفرادی خویش اسیر است و هیچ راهی نه برای ماندن و نه برای رفتنش نیست ،ناامیدانه به دیوارها چنگ می اندازم ، سرم را به درهای بسته می کوبم و با تماشای خونی که از پیشانی ام سرچشمه گرفته و روی گونه هایم جاری شده و از گوشه لبم به پایین می غلتد و از چانه ام آویزان می شود و قطره قطره بر زمین تنها و بی کس انفرادی ام می ریزد ، به این نتیجه می رسم که جدایی سرنوشت محتوم منست !
***
پاسخحذفبالاخره موفق شدم ، پس از مدت ها ایستادن در صف نویسنده های "به کسی نگو" ، یواشکی در یک ساعتی که همه از خستگی خوابشون برده بود ،از صف جلو بزنم و یک پست جدید بذارم !!!!
لطفا این عمل من رو ( جلو زدن از صف !!! ) به کسی نگین !!!!
***
Elham
***
حرف نداشت الی
پاسخحذفگرچه به قول حافظ :
"فراق ِ یار ، نه آن می کند که بتوان گفت"
قشنگ بود.معتادها به این درد ترک می گویند سیم کشی. ولی آدم ها پاک پاک نمی شوند نه خودشان و نه خاطراتشان.
پاسخحذف@ همه
ای کسانی که در به کسی نگو می نویسید. و اسناد پیش نویس هایتان هم موجود است . در زیر پیش نویستان "گزینه های ارسال" را کلیک کنید و بعد در "تنظیم تاریخ و زمان" ساعت را تغییر بدهید تا پست تان در نوبت بعدی و در زمان معین منتشر شود.قبل از انتشار پست هم سری به قسمت "زمان بندی شده" بزنید.اینطوری به فضل الهی مشکل نوبت حل می شود .حسین جان هم می خواست اولین پستش را بگذارد جاده خدا هم خوب چیری است.
كاش از پوست و گوشت و استخوانم بيرونت كنم
پاسخحذفكاش از مغز و دلم از عمق نفسهايم بيرونت كنم
كه اينچنين مست و خمار ره به هر ميكده هر شب نكشم
جان كه هر شب مي دهم كاش از روح و روانم بيرونت كنم
مشکوک میزنی ... چی رو داری ترک میکنی؟
پاسخحذف***
پاسخحذف@ حسین
جدی نگیرین ، تلاش بیهوده ای بیش نیست ، این روزا شیشه و کراک قابل ترک نیستن ، منم و تخت آهنی !
وینک
بعد از نگارش : بازی با کلماتی بیش نیست !
@ زروان
می گم این چیزا رو از کجا یاد گرفتین ؟؟؟ قضیه سیم و اینا ! داداش دست مارم بگیر !!!
***
Elham
***
@ الهام
پاسخحذفاول شما بگویید چی را می خواهید ترک کنید تا بعد من بگویم اینها را از کجا یاد گرفته ام. ولی از شوخی گذشته از تلویزیون و مطالعات شخصی اینها را می دانم. اعتیاد اوج ظهور مشکلی است که در همه ما کم و بیش هست . از این نظر تحقیق در مورد آن برایم جالب بوده.
کامنت و پست من هم بازی با کلماتی بیش نبود.
***
پاسخحذف@ زروان
اعتیاد اوج ظهور مشکلی است که در همه ما کم و بیش هست .
و این جمله اوج کامنت شماست !
و این سوال : آیا اعتیاد به هرچیزی ، همیشه مشکل است ؟
***
Elham
***
البته پاكي بعدش خيلي دلپذير تره //
پاسخحذفعزيزم به جاي اينكه خودتو به در و ديوار ببندي پاشو برو مغازه اكبر آقا يه زنبيل پلاستكي بخر بذار تو صف نويسنده ها ... :D
پاسخحذف@الهام
پاسخحذفگيرم كه از جسم و تنم بيرونش كنم
گيرم كه از روح و جانم بيرونش كنم
با خاطراتش چه كنم
با فكرش كه هميشه مثل خوره مرا مي خورد
با نگاهش كه همواره تسخيرم كرده است
گيرم يادگاري هايش را پس دهم بشكنم
چه مي دانم
اصلاً بسوزانم
با شعله هاي آتش عشقش كه دارد شمع وجودم را آب مي كند چه كنم
با دلتنگي هايش كه كرانه نگاهم را به اشتياقش مه آلود مي كند چه كنم
با ابهام كمر شكن بي پشتوانگي اش چه كنم
عشقت نه ظاهري است كه از سر به در شود
مهرت نه سرسري است كه جاي دگر شود
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شير اندرون شد و با جان به در شود
***
پاسخحذف@ نگاه
خوب می دانم که بیرون راندنش ، تلاش بیهوده ای بیش نیست ،
خوب می دانم که با او ماندنم تکاپوی بی نتیجه ای بیش نیست ،
بنابراین همچون زندانی تنها و رانده ای که در سلول انفرادی خویش اسیر است و هیچ راهی نه برای ماندن و نه برای رفتنش نیست ،ناامیدانه به دیوارها چنگ می اندازم ، سرم را به درهای بسته می کوبم و با تماشای خونی که از پیشانی ام سرچشمه گرفته و روی گونه هایم جاری شده و از گوشه لبم به پایین می غلتد و از چانه ام آویزان می شود و قطره قطره بر زمین تنها و بی کس انفرادی ام می ریزد ، به این نتیجه می رسم که جدایی سرنوشت محتوم منست !
***
Elham
***