خرداد ۳۰، ۱۳۸۹

یکی کمتر

راننده پرسید : چند نفرید ؟
مادر کودک را روی پاهایش نشاند و گفت : یک نفر !

۱۷ نظر:

  1. مي خوام يه اعترافي بكنم

    من هم يه بار اينكار رو كردم زماني كه پسر خواهرم خيلي كوچيك بود
    ولي بعدش به من يه نگاهي انداخت و با اون نگاه فهميدم كه هم كار من بد بوده و هم اون ديگه يه بچه نيست و بار آخرم بود

    حالا همون بچه كوچولوي 17 ساله ترم دوم مهندسي الكترونيك دانشگاه صنعتي اصفهانِ و من بهترين دوست زندگيشم

    البته اون روز واقعا زياد پول همرام نبود و مجبور بودم مي فهميد مجبور بودم به خدا مجبور بودم اميدوارم بفهميد

    پاسخحذف
  2. این یه پست ساده ست
    هیچ ادعایی در فوق العاده بودنش ندارم
    مطلب در مورد اتفاقیه که خیلی هامون شاهدش بودیم و شاید خودمون هم انجامش داده باشیم
    از یک دید میشه جمله رو عاطفی دید ، انگار که مادر کودک رو در آغوش می گیره و اون رو جزئی از خودش می دونه و میگه که ما یک نفریم
    ولی موضوع این نیست ، کسی رو می شناسم که کارشناس ارشد مدیریت آموزشی هست و سالها کارش در ارتباط با بچه ها بوده و از زمانی که بچه اش یک ساله بود ، هر کجا که می رفت حتی اگه بچه روی پاهاش می نشست اون رو (در هر شرایط مالی که بود) یک نفر حساب می کرد و الان که دخترش بزرگ شده ، تاثیر این رفتار مادر رو میشه کاملا درش دید و شخصیتی که داره شاید به مراتب شکل گرفته تر از یک بچه هم سن و سالش هست که هنوز روی پا مینشوننش !
    برای خودم به شخصه یه درس بوده و هست
    بچه ها خیلی بیشتر از اونی که فکر می کنیم متوجه مسائل هستند

    @نگاه
    یکشنبه ها روز خوبی برای اعترافه !
    می خوای ادامه بدی ؟
    :))
    مرسی از توجهت

    پاسخحذف
  3. باباي ما هم وقتي ميريم پيتزا فروشي به آقاهه ميگه دوتا پيتزا لطفا. بعد يكيشو ميده به من تنهايي و يكيشو ميده مامانمون و ميگه منم يه تيكه از پيتزاي مامان ميخورم ولي هميشه من نصفشو كه خوردم و سير شدم بقيشو بابامون ميخوره
    درسته كه نصف پيتزاي ما رو بابامون ميخوره ولي ما پيش اون دختر بچه كه بغل ميزمونه پز ميديم كه ما هم براي خودمون پيتزا كامل داريم

    پاسخحذف
  4. خیلی خوب بود...
    بابا روانشناس!!

    پاسخحذف
  5. @م.پارسا
    من پیتزا می خوام
    :))

    @بهانه
    مرسی
    اختیار داری
    :)

    پاسخحذف
  6. من از این سبک مینیمال خوشم میاد . گرفتن یک لحظه از زندگی و نمایشش . از حسی که در این کار هست خیلی خوشم اومد . به نظرم خیلی هنر می خواد که اتفاق های روزمره رو ساده ولی جذاب بیان کرد. مینیمال های به سبک هایکو مثل این رو دوست دارم و به نظرم آنقدر که ظاهر پست ساده به نظر میاد، ساده نیست و ظرایفی در خودش داره

    پاسخحذف
  7. جالب بود
    منم خوشم اومد
    زیاد این اتفاق رو به چشم دیدم.خیلی زیاد.کار خوبی هم هست

    پاسخحذف
  8. @م.پارسا
    در مورد پیتزا که بابات کار بسیار خوبی می کنه پارسا

    @قاصدک
    در این مورد میدونی حق با مادراست. واسه یه بچه کوچیک که میشه گذاشتش روی پا دیگه کرایه تاکسی نمیدن.
    تازه منم این کار رو کردم.
    وای بعضی مادرها بچه شون اندازه خرسن رو صندلی هم میشینن بعد کرایه نمی خوان بدن

    پاسخحذف
  9. تازه منم مث زروان از رئالیسمش خوشم میاد

    پاسخحذف
  10. @زروان
    ممنونم
    خوشحالم که دوست داشتی اینو
    :)

    @رضا
    خوشحالم که دوست داشتی عمو
    :)

    @م.پارسا
    من همچنان پیتزا می خوام
    :))

    پاسخحذف
  11. با خوندن این پست به شدت یاد خاطه اولین باری افتادم که مامانم برا ما(من و داداشم) هم بلیط داد یا پول تاکسی رو حساب کرد!!
    الان اشک در چشمانم حلقه زده:))))
    چه لحظه غرور آمیزی بودااااا
    :D

    پاسخحذف
  12. اتفاقا ديروز که از گرمسار مي اومدم همچين چيزي رو ديدم مادره با دو تا بچه داشت و واسه يکي شون بليط گرفت و اون يکي رو نشوند روي پاهاش و اون بچه هه که روي پا نشسته بود تا خود تهران نق و نوق و گريه زاري کرد و اعصاب ما رو که به اندازه ي کافي خرد بود و حال و روز خوبي نداشتم بدتر کرد!
    +منم پيتزا ميخوام!خيلي وقته نخوردم و خيلي حوس يه پيتزاي خوشمزه و بزرگ رو کردم!(رو نوشت به باباي پارسا واسه تولد پارسا!!)

    پاسخحذف
  13. سلام...جالب بود.
    به نکته ی ظریفی اشاره کردید..باید اعتراف کنم که من همیشه فکر میکردم وقتی یه ملت وایسادن تو گرما تو اتوبوس خیلی ظلمه که یه مادری یه صندلی رو اختصاص بده به بچه ی فسقلیش..مخصوصا که تو اون یه ملت تعدادی هم پیرزن باشن!و فکر می کردم اینکار خودخواهیه البته این موضوع با موضوع پست فرق داره اما اینم یه جورشه.و یه چیز دیگه اینکه چه خوبه که همه یادشونه مامانشون کی آدم حسابشون کرده و کرایه داده واسشون!من اصلا روز دقیقشو یادم نیست((.
    خیلی خوبه که این پستهای اجتماعی و روانشناسی گذاشته بشه..

    پاسخحذف
  14. البته یه وخ فکر نکنید من خیلی بی رحمما..من عاشق بچه هام و نقطه ضعفم هم اینه که یه بچه جلوم گریه کنه...مثلن یه بار یه بچه فال فروش اومد از یه مغازه در بیاد پاش گیر کرد خورد زمین کمرش خورد به آهن کنار مغازه زد زیر گریه من از دیدن این صحنه اینقدر گریه کردم که ملتی که دور بچهه چمع شده بودن می گفتن آب بدیمخدمتتون!!اینو گفتم که بگم بی رحم نیستم اما امروزه یه جوری شده که بعضی احترام های زیاده از حد به بعضی بچه ها باعث بی احترامی به اطرافیان و پررو شدن بچه میشه!

    پاسخحذف
  15. ببخشید اینقدر حرف می زنما..یه چیز دیگم میگم دیگه آخریشه!
    میشه از یک منظر دیگم به این موضوع نگاه کرد و اون فقر مادر بچه بوده...شاید فقیر بودن و واقعا یه نفر کمتر هم واسشون یه جایی حساب میشده!
    اینه که به نظر من به این سادگیا نمیشه قضاوت کرد و هی اومد گفت عجب آدمای بی فرهنگین ولی در کل با احترام به بچه ها و آدم حساب کردنشون موافقم.
    یکی اینجا به من بگه چه برسذ بلاگفا اومده!
    من کلن بی خبرم اومدم وب پارسا که دیدم انگار موضوع جدیه اما نظرات بلاگفا هم درست باز نمی شه!
    چی شده؟!

    پاسخحذف