بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

تولد

24 سال پیش یه شبی مثل حالا توی شکم آبستن ِ زنی 15 ساله بودم
و بر این شدم تا درست 21:10َ وارونه از جایی در بیام که به قول کوندرا
عمومی ترین جای دنیاست ...

بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

مرگ مجازی


غم مرگ آدم ها ، ماهی ها و پرنده ها کم بود
غم مرگ وبلاگ ها هم به آن اضافه شد

قرار

يك بار دگر آمدي و خانه نبودم
خورشيد زد و مست به ميخانه نبودم
آن قول و قراري كه نهاديم در آن روز
بگذار در كوزه كه اينكاره نبودم

بهمن ۱۶، ۱۳۸۸

.

بارها به بن‌بست رسيدم،‌ درست به تعداد فتوحات تو. هر بار به بن‌بست مي‌رسم، ‌به ديوار، به تو

بهمن ۱۴، ۱۳۸۸

بار اخر....

چیه....؟ ترسیدی؟؟

تا به حال به مرگ بوسه نزدی می دانم

نفسم را حبس می کنم

خودت مرا ببوس

سوتـــــــ

تا سوت داور وقت دارم به سبزی چمن خیره شوم و خاطراتم را مرور کنم
حالا تو هی بگو آبی ، هی بگو قرمز

بهمن ۱۳، ۱۳۸۸