مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

اولین گلوله

می توانی شکارچی خوبی باشی
به شرطی که با اولین گلوله احساست را از پای درآوری

۱۴ نظر:

  1. آورین.دقیقا.
    البته شرط نداره،وقتی اولین تیر رو بزنی به اولین چیزی که میخوره احساسات و انسانیت خودتِ.

    پاسخحذف
  2. باید درست نشونه بگیری که بزنی با یه تیر خلاصش کنی
    وگر نه اگه زخمی بشه پدر آدم رو درمیاره

    پاسخحذف
  3. به نظر من تمركز قبل از شليك انسانيت تو رو از بين مي بره همين و بس

    پاسخحذف
  4. خيلي خوب بود خاله
    نه جدي خيلي خوب بود
    حرف نداشت

    پاسخحذف
  5. خدائيش من موندم
    چه جوري آدما ميتونن يه موجود زنده ديگه رو شكار كنن
    مخصوصا اينكه براي تفرح هم باشه
    به جون بابامون هيچ جوره توي مغزم نميگنجه كه بتونم به يه جونور شليك كنم

    پاسخحذف
  6. ولی خیلی خوب از روشون رد میشیا!!!

    پاسخحذف
  7. بچه آهويي نشسته روبروت
    اي شكارچي تُف به روت

    مادرش در گوشه كرده سكوت
    اي شكارچي تُف به روت

    مي كشي خنجر ز پهلويت سه سوت
    اي شكارچي تف به روت

    مي كني خنجر به آهو بهر قوت
    اي شكارچي تُف به روت

    مي كني احساس خود را رو به موت
    اي شكارچي تُف به روت

    ببين چه جوري احساسيمون كردي خاله
    نگاه كجايي

    پاسخحذف
  8. چی شد پارسا؟؟جواب بده!
    یادته زدی روباه بدبخت رو تیکه پاره کردی و شبش خوابت نمیبرد؟؟چش روباه بدبخت هنوز گیر کرده بود به جلوی ماشین.یادته اون همه موشی رو که زیر چرخ ماشینت لهشون کردی؟؟
    واسه ما افه ی تف به روت و این چیزا نیا!!!
    :)))

    پاسخحذف
  9. @پارسا

    خداوكيلي انتظار داري كه من مشاعره هم بكنم آره؟

    پاسخحذف
  10. نگاه جان
    خب معلومه كه نه
    اين كه شعر نبود
    گفتم يه كم احساست قليان كنه

    پاسخحذف
  11. ميچي
    اولا كه روباه نبود و خرگوش بود
    بعدشم من توي اون موقع شب از كجا مي دونستم كه يه خرگوش ميپره وسط جاده
    بعدشم كه فردا صبحش فهميدم اون كه خورد به ماشين خرگوش بوده
    بعدشم تا الان براي همون موضوع عذاب وجدان دارم

    پاسخحذف
  12. حالا هرچی!خواستم یادت بندازم که عذاب وجدان بگیری که خودت گفتی یادته هنوز.
    پس احساساتت رو نکشتی هنوز.

    پاسخحذف
  13. @م.پارسا
    ممنون برای شعر
    جالب بود
    :)

    پاسخحذف
  14. سلام...جالبه!اولین چیزی که به ذهنم رسید خیلی با اولین چیزایی که به ذهن بقیه رسید متفاوته!
    من اصلا شکارچی رو در معنای واقعیش در نظر نگرفتم! آخه شکار مثلا میشه شکار احساس باشه شکار یه آدم باشه حتی شکار یه شی ء باشه حالا هرکدوم از اینارو با اون جمله ی کشتن احساس میشه یه جوری ساختش.
    پارسا@
    سروده ی جالبی بود...قالبش منو یاد سروده های اول مشروطه و یه چیزی تو مایه های نسیم شمال و میرزاده ی عشقی و از این حرفا انداخت!
    از مضمون هم بسی خندیدیم اما نه به تمسخر بلکه به زیبایی احساس و رقت قلب شاعرش!
    کلن جالب بود.!

    پاسخحذف