تیر ۱۰، ۱۳۹۱

چه کنم؟ (13)

خدایا! کسی که دلش از خونه اش بگیره، خونه شو عوض می کنه
من که دلم از دنیا گرفته، چه کنم؟
توسط at ۴ نظر:

تیر ۰۶، ۱۳۹۱

سرد وتنها

کویر دلش به کاکتوسهایش گرم است
یک زمین قطبی اما
در حسرت گرم کردن دانه ای یخ زده است.
توسط at ۱ نظر:

خرداد ۳۰، ۱۳۹۱

حس غریب (9)

حس یه زنجیر که خسته است از زنجیر بودن
دلش می خواد بند کفش یه دختربچه بازیگوش باشه
توسط at ۱ نظر:

خرداد ۲۷، ۱۳۹۱

چشمها را بايد شُست...

ضحاك قانون پادشاهي موروثي را بهم زد
شايد تاريخ نويسان فريدون ،مارها را بردوشش نهاده باشند
توسط at ۱ نظر:

خرداد ۱۸، ۱۳۹۱

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خسته شده ام ازین همه دو رنگی
ازینکه همراه ِ همیشگیت هم
فقط به نفع خودش آنتن می دهد

نویسنده مهمان: حمید
توسط at ۴ نظر:

خرداد ۱۶، ۱۳۹۱

فرار مغزها

 در روزگار ضحاك
مغزها فرار ميكردند از ترس مارها
امــروز فرار ميكنند از ترس دارها

توسط at هیچ نظری موجود نیست:

خرداد ۱۴، ۱۳۹۱

آن مرد نیامد...‏

سلامتی اونایی که سالهاست مجبورند
برای بچه هاشون هم مادر باشند هم پدر
توسط at هیچ نظری موجود نیست:
اشتراک در: پست‌ها (Atom)