به عاشق خستگی ناپذیر زروان : سلام پست قشنگیه بازم پارادوکس و سفسطه و جناس نا متوازن و صفت مشبهه و ... چون از عاشق خسته اینجور برداشت میشه که یا عاشقیه که از عاشقی خسته شده یا خسته از زمونه ایه که چاره شو تو عاشقی دیده و ... واقعاً هم بیچارگی محضه خوبه به نظرت اگه عامیانه تر شه بهتر نیست : عشق ، خستگی نمیشناسه و خستگی ، عشق
@ الهام از این سبک نظر گذاشتن خوشم میاد . همیشه همینطوری برای من نظر بذار اگه خوشت نیومد حتما بگو . ولی نوشته های خوب قبلی من کجان که خودم ازشون بی خبرم ؟ :) راستشو بخواهی این پست اصلا یک چیز دیگه ای بود با یک مضمون دیگه . اصلا راجع به عقل و دیوانگی بود نیم ساعت تو بلاگر ور رفتم با اون پست آخرش اون چیزی که می خواستم نشد اینو واسه اینکه وبلاگ جمعه ها سوت و کور نمونه نوشته ام. به نظر خودم سطحش متوسطه ضعیف نیست ،تاپ هم نیست .
در مورد مضمون بگم كه قشنگ بود خيلي دلم مي خواد اين خستگي رو، خسته گي اي كه ازين زندگي و فضاي بيرونو وآسمون خاكستري تراوش مي شه بگيرم. كه روزگار هر چي ام عزمشو جزم كنه كه شيره تو بكشه اما بازم دل مي تونه درونت زنده بمونه. همه چيزاي اين تصوير خاكستري و سياه و تنها رنگش قرمزيه دل توي بدن آدما باشه .. هدرست مثل فضاي انيميشن مري و مكس.
مي دوني آدما به احساس زنده ن. بقيه اش فرماليته س!
+
كامنت معمار آريايي رو دوست داشتم (رونوشت به سال بالايي با عرض سلام البته)
البته برداشتي كه من براي خودم داشتم بيشتر زوم بود روي جمله اول اما به شدت اعتقاد دارم كه گاهي اون مايه ي خاكستري بالا مي زنه حتي حتي حتي،احساس و درون آدم ها هم توانايي مقاومت نداره ديدم كسايي رو مي گن،ديگه توان دوست داشتن ندارم!
جمله ی لطیفیه.
پاسخ دادنحذفچرا بیچاره ؟
پاسخ دادنحذفبه نظر من عاشق اگه عاشق باشه خستگی حالیش نمیشه.
به عاشق خستگی ناپذیر زروان :
پاسخ دادنحذفسلام
پست قشنگیه
بازم پارادوکس و سفسطه و جناس نا متوازن و صفت مشبهه و ...
چون از عاشق خسته اینجور برداشت میشه که یا عاشقیه که از عاشقی خسته شده یا خسته از زمونه ایه که چاره شو تو عاشقی دیده و ...
واقعاً هم بیچارگی محضه
خوبه
به نظرت اگه عامیانه تر شه بهتر نیست :
عشق ، خستگی نمیشناسه و خستگی ، عشق
حالا خسته ی عاشق بهتره یا عاشق خسته ...
سلام
پاسخ دادنحذفخسته نباشی . بنده خدا عاشق چقدر کارش سخته!
@ میچیکو
پاسخ دادنحذفممنو عاشق خستگی حالیش میشه اون عاشق هایی که خستگی حالیشون نمیشه فقط تو قصه ها هستند
@ معمار آریائی
اگه بخوام عامیانه اش کنم باید کلش رو عوض کنم
خستگی عشق سرش نمیشه
عشق خستگی سرش نمیشه
فکر کنم خسته عاشق بهتر باشه :)
@ سعیده
پاسخ دادنحذفمرسی که نظر می دی .واقعا کار عاشق خسته سخته تازه بازنشستگی پیش از موعد هم شامل حالش نمیشه بنده خدا :))
***
پاسخ دادنحذفبه نظر من که در خور کارای "زروان" نبود !!!
تو پرانتز :
خودمم نمی دونم چرا این روزا اینقدر ایراد گیر شدم ، شایدم علتش اینه که با نوشته های خوبتون انتظار آدم رو بردید بالا !
***
Elham
***
@ الهام
پاسخ دادنحذفاز این سبک نظر گذاشتن خوشم میاد . همیشه همینطوری برای من نظر بذار اگه خوشت نیومد حتما بگو . ولی نوشته های خوب قبلی من کجان که خودم ازشون بی خبرم ؟ :)
راستشو بخواهی این پست اصلا یک چیز دیگه ای بود با یک مضمون دیگه . اصلا راجع به عقل و دیوانگی بود نیم ساعت تو بلاگر ور رفتم با اون پست آخرش اون چیزی که می خواستم نشد اینو واسه اینکه وبلاگ جمعه ها سوت و کور نمونه نوشته ام. به نظر خودم سطحش متوسطه ضعیف نیست ،تاپ هم نیست .
خواهش میکنم.
پاسخ دادنحذفسلام
پاسخ دادنحذفظهر آدينه ملت به خير
در مورد مضمون بگم كه قشنگ بود
خيلي دلم مي خواد اين خستگي رو، خسته گي اي كه ازين زندگي و فضاي بيرونو وآسمون خاكستري تراوش مي شه بگيرم. كه روزگار هر چي ام عزمشو جزم كنه كه شيره تو بكشه اما بازم دل مي تونه درونت زنده بمونه. همه چيزاي اين تصوير خاكستري و سياه و تنها رنگش قرمزيه دل توي بدن آدما باشه .. هدرست مثل فضاي انيميشن مري و مكس.
مي دوني آدما به احساس زنده ن. بقيه اش فرماليته س!
+
كامنت معمار آريايي رو دوست داشتم (رونوشت به سال بالايي با عرض سلام البته)
راستي ترجيم مي دادم اينطوري مي نوشتيش
پاسخ دادنحذفبیچاره عاشق خسته
عشق ، خستگی نمی شناسد
و خستگی ، عشق را.
البته برداشتي كه من براي خودم داشتم بيشتر زوم بود روي جمله اول اما به شدت اعتقاد دارم كه گاهي اون مايه ي خاكستري بالا مي زنه حتي حتي حتي،احساس و درون آدم ها هم توانايي مقاومت نداره
ديدم كسايي رو مي گن،ديگه توان دوست داشتن ندارم!
آقا امان از این خستگی...امان
پاسخ دادنحذفدل و دماغ عشقم واسه آدم نمیذاره