اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۹

گُم

حسودی می کنم به رودخانه ، به دریا
و به هر چیز سیالی که ممکن است از سر شانه هایت شُرّه کند

۱۱ نظر:

  1. سال پيش اين موقع سرباز بودم هنوز آخراش بود
    اينو گفتم كه بگم مي فهمم حست رو وقتي ميخواهي بري
    ياد لحظه اي مي افتم كه وقتي ميخواستم براي اعزام برم از خونه بيرون چه حسي داشتيم من و همسرم و بغض اون و من كه بايد خودم رو كنترل مي كردم و همون چيز سيالي كه بينمون شُّره كرد و از سرشانه هامون سرازير شد و در خلوت احساسمون گُم شد
    در اون لحظه همسرم مثل رودخونه بود و من مثل دريا
    ولي وقتي اون خلوت تموم شد انگار كه تمام سنگيني هاي اين دنيا روي دوشم سنگيني مي كرد و داشتن منو مي شكستن
    گذشت و گذشت و گذشت و بالاخره تموم شد و آزاد شدم و رها شدم و نفس كشيدن رو دوباره تجربه كردم
    هر روز چوب خط ميزدم تقويمم رو تا تموم شد و انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده بود و الان هم فقط خاطرات خوبش يادمه
    اينا رو گفتم كه بدوني حست رو درك مي كنم و براي سلامتيت دعا مي كنم و بدوني من به عنوان يكي از كوچكترين اعضاي به كسي نگو تو رو از صميم قلب دوست دارم و آرزوي بهترين ها رو برات مي كنم
    هر جا هستي شاد باشي و محكم

    پاسخحذف
  2. بیشتر از اونی که فکر کنی دوسش داشتم
    و بیشتر از اونی که حتی خودم فکر کنم !

    پاسخحذف
  3. قشنگ بود
    استعاره رودخانه و دریا و شره کردن واسه گیسو خیلی قدیمیه ولی این پست در یک ترکیب جالب و بدیع به کارش برده بود. جزء بهترین کارهای ماندالایز بود به نظرم

    پاسخحذف
  4. یه جورایی با خوندن این پست یاد این قسمت از کتاب "روی ماه خداوند را ببوس" از مصطفی مستور افتادم : (حتما بخونید)
    كاش يك تكه سنگ بودم. يك تكه چوب. مشتي خاك. كاش يك سپور بودم. يك نانوا. يك خياط. دستفروش. دوره گرد. پزشك. وزير. يك واكسي كنارِ خيابان. كاش كسي بودم كه تو را نمي شناخت. كاش دلم از سنگ بود. كاش اصلا دل نداشتم. كاش اصلا نبودم. كاش نبودي. كاش مي شد همه چيز را با تخته پاك كن پاك كرد. آخ مهتاب! كاش يكي از آجرهاي خانه ات بودم. يا يك مشت خاك باغچه ات. كاش دستگيره اتاقت بودم تا روزي هزار بار مرا لمس كني. كاش چادرت بودم. نه، كاش دستهايت بودم. كاش چشمهايت بودم. كاش دلت بودم. نه، كاش ريه هايت بودم تا نفس هايت را در من فرو ببري و از من بيرون بياوري. كاش من تو بودم. كاش تومن بودي. كاش ما يكي بوديم. يك نفر دوتايي!

    پاسخحذف
  5. اول مرسی از لطف همتون بعدشم اینکه این پست ربطی به موقعیت الانم نداره هرچند دارم به شباهت سپور ، سگ و سرباز فکر میکنم !

    پاسخحذف
  6. ما حسرت شما رو مي خوريم كه گم شدي توي پيداها شايد هم پيدا شدي توي گم ها
    چندسال پيش كه رفتم سربازي به يه اميد و آرزويي ساكمو پر كردم از كتاب كه توي غربت يه حالي كنم دوستان گفتن عمرا بتوني يكيشو بخوني خيلي حالم گرفته شد.ولي به حرفشون گوش كردم .امايه قرآن و منطق الطير عطار رو گذاشتم موند.
    توي اين 45 روز كه رفتم كرمانشاه براي آموزشي نصف اين كتابو هم نخوندم.همون اولين روزا بود كه فهميدم اينجا جاي شعر و ادب و عرفان نيست.لونه سگيه كه بايد بهش عادت كني و اگه ميخواي برات عذاب آور نشه هر روز صبح بايد بگي من انسان نيستم تا خوش بگذره ولي وقتي خوش ميگذره آي خوش ميگذره.
    البته اينم هست كه توي زندگي هر مردي بهترين خاطرش دوران سربازيه

    پاسخحذف
  7. بابا یه سربازی میخواد بره دیگه.این حرفا چیه..بغض و بهترین خاطره و فلان و بهمان.
    من وقتی میخواستم برم مث بچه ادم ساکمو ورداشتم انداختم رو شونه م گفتم خدافظ.
    نذاشتم کسی از تو خونه تا تو حیاط بیاد پش سرم.بعد هم رفتم.بدترین و سخت ترین خدمت ممکن رو هم داشتم.تو شبانه روز به زور چهار ساعت میخوابیدم.هف هش ساعت هم سرپا واستاده بودم.یک ماه و نیم تو زمستون آب نداشتیم.در تمام طول روز هم دسشویی نداشتیم.مدیونین اگه فک کنین لب مرز خدمت میکردم.نخیر همین اتوبان کرج بودم.ولی خب تموم شد....منم هدمتم رو انجام دادم بیس روز هم اضافه خدمتمو موندم بعدم یه بیلاخ گنده نشونشون دادم و اومدم بیرون.همین

    راسسی پستت قشنگ بود ماندالایز....سرشونه هاش....

    پاسخحذف
  8. میدونی آدم تا میتونه نباس بره سربازی،ولی وقتی رفتی دیگه باس بگی بی خیال.خودش همین جوری اونقده سخت میگذره که نخوای با حرفا و فکرای الکی سخت ترش کنی.

    پاسخحذف
  9. خیلی زیبا بود ماندلایز
    عالی بود ....

    پاسخحذف
  10. من یاد این افتادم که طرف میگفت کاش آینه بودم و نگاهت میکردم همش.

    پاسخحذف
  11. مگه کامنت منتشر شده ولی خبری ازش نیست. چرا؟

    پاسخحذف