مرداد ۱۵، ۱۳۹۰

خدای دور...


کوچکتر و کوتاهتر که بودم،
به خدا و آسمان بیکرانش نزدیک تر بودم
اما هر چه بزرگ و بلند تر شدم،
از او دور و دوتر شدم...

۳ نظر:

  1. آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت. تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم؟

    پاسخحذف
  2. سلام
    چرا من هر چي كه بيشتر تلاش ميكنم كمتر ميفهمم كه ايني كه اينجاست متنه؟ خاطره ست؟ شعره؟ درد دله؟
    شايد چون نويسندش مشخص نشده اينطوريه يا شايدم من خيلي وقته نبودم خنگ شدم
    آخه كه چي؟
    خدا ، من ، تو ، بچگي ! آخه اين واژه ها اين همه عقبه داره پس چرا اينطوري فرت و فرت هدرش بديم؟
    مگه قلم روش گرفتيم؟ كه چي بشه ؟ كه هر طور شده عين كسي كه اسهال كلمه گرفته باشه يه پستي از خودمون در كنيم؟
    عذر ميخوام به هر حال حتما من نميفهمم

    پاسخحذف
  3. سلام ماندالایز جان
    البته از گودر اگه پستو ببینی نویسنده متن معلومه و برچسب نویسنده اش رو اینجا هم گذاشتم.
    به نظرم کمی در نقدت تند رفتی .اول اینکه هر چی بنویسی متنه دیگه :) بعد مینیمال می تونه هر کدوم از انواعی که گفتی باشه .در مورد کیفیت پست هم ضمن احترام به نظر و سلیقه ات باید بگم از پست قبلی آخرین نسخه یک مرد ضعیف تره ولی بازم در حد استانداردهای وب فارسی و مینیمال نویسی رایج در سطح قابل قبولیه از نظر من . با یک کم پرداخت و نوآوری می تونست خیلی بهتر ازین بشه :)
    مخلصیم

    پاسخحذف