چه کنم؟ (13)

خدایا! کسی که دلش از خونه اش بگیره، خونه شو عوض می کنه
من که دلم از دنیا گرفته، چه کنم؟

سرد وتنها

کویر دلش به کاکتوسهایش گرم است
یک زمین قطبی اما
در حسرت گرم کردن دانه ای یخ زده است.

حس غریب (9)

حس یه زنجیر که خسته است از زنجیر بودن
دلش می خواد بند کفش یه دختربچه بازیگوش باشه

چشمها را بايد شُست...

ضحاك قانون پادشاهي موروثي را بهم زد

شايد تاريخ نويسان فريدون ،مارها را بردوشش نهاده باشند

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خسته شده ام ازین همه دو رنگی
ازینکه همراه ِ همیشگیت هم
فقط به نفع خودش آنتن می دهد

نویسنده مهمان: حمید

فرار مغزها

 در روزگار ضحاك
مغزها فرار ميكردند از ترس مارها
امــروز فرار ميكنند از ترس دارها

آن مرد نیامد...‏

سلامتی اونایی که سالهاست مجبورند
برای بچه هاشون هم مادر باشند هم پدر

امتحان

من آن جزوه پاک نویس شده همکلاسیت نیستم
که کپی بگیری!‏
من برگی از دفتر چک نویستم
که بارها نوشتی و خط زدی...‏

...

تو دست هايت را باز ميكني
و بچه گنجشكي
با بال هاي بي پر
از لانه اش سقوط ميكند..

امید

چشم به راهم
مثل تنهایی که میداند کسی نخواهد آمد
ولی گوش به زنگ است هنوز

فیلتر شکن

من فیلترِ توام
بشکن مرا

وعشق صدای فاصله هاست

مشکل از اونجایی شروع شد که
یکی خیلی بود
یکی خیلی نبود...‏

آن مرد

سلامتی اونی که
دیر اومد
.
.
.
ولی اومد.‏

روز مادر

پروانه های حواس پرتی هستیم
سالی یکبار برای تقدیراز شمعهایی که شب و روز میسوزند کم نیست؟

حس غریب (8)

حس سربازی که وسط میدون نبرد می فهمه
از جنس هیچ کدوم از طرفین نیست
نه سربازهای خودی، نه سربازهای دشمن

حس غریب (7)

حس یه نابینا در تالاری پر از آینه کاری و چلچراغ های باشکوه

باز نیافت

دیر رسید پسرک
سر سطل زباله
ماشین شهرداری همه را خالی کرده بود

مذاكرات هسته اي

مساله 1+5 لاينحل نيست
اگر منطق دو دوتا  چهارتا را فهميده باشيم