شهریور ۲۷، ۱۳۸۹

چه کنم؟(4)

مادری دارم بهتر از برگ درخت،
ولی امان از پاییزی که در راه است...

۱۲ نظر:

  1. عالي بود..هرچند گريزي نيست از واقعيت ها

    ياد اين افتادم
    يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
    مي‌سپارم به تو از دست حسود چمنش

    پاسخحذف
  2. سلام
    کوتاه اما تاثیر گذار...
    موفق باشی

    پاسخحذف
  3. کاری نمی‌شه کرد که پاییز نیاد
    فصلا اگه عوض نشن، تو خودشون می‌میرن
    آدما اگه نمیرن، در حالی که هنوز نفس می‎‌کشن می‌میرن

    فقط می‌شه از بهارشون لذت بُرد و تا میشه ازش خاطره ساخت...

    پاسخحذف
  4. @بهانه:
    ممنون.درسته!هیچ گریزی نیست و این سخته.
    @ژاندارک:
    ممنون.سلامت باشی!
    @حیاط خلوت:
    چقدر خوب گفتی، آفرین.این خط دوم خودش یه پستِ!

    پاسخحذف
  5. @ میچیکو
    بهترین پستت بود تا حالا.خیلی حس عمیقی توش داشت.
    @رضا
    هیچ کس دوست نداره ولی گریزی ازش نیست . من به مرگ فکر می کنم تقریبا زیاد هم فکر می کنم. با این آگاهی هر لحظه ای که می میرم زندگی می کنم

    زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
    پرشی دارد اندازه عشق

    پاسخحذف
  6. منم تقریبا هر روز بهش فکر می کنم!

    پاسخحذف
  7. کاش پاییز دیرتر بیاد حالا که نمیشه نیاد.

    پاسخحذف
  8. @رضا:
    منم متنفرم ولی چاره ای نیست، هست؟
    ای لعنت به این زندگی.تـــــــف
    @زروان:
    ممنونم.این پست ساعت 5 صبح توی اتوبوس در حال رفتن به دانشگاه زد به سرم.حال خوبی نداشتم اون موقع صبح.
    @سمانه:
    هومممممم.
    @دخترک اورجینال:
    کاش

    پاسخحذف
  9. خط اول فوق العاده انرژی داشت؛
    خط دوم انرژی خط اول و ازم گرفت :(
    ولی خیلی قشنگ بود، مخصوصا جراتت برای گفتن یک واقعیت :)

    پاسخحذف
  10. خیلی قشنگ بود اما من دوست ندارم حتی بهش فکر کنم

    پاسخحذف