دی ۲۱، ۱۳۸۸

ای 8 سالگی

اگر آن دفتر صورتی ِ میکی موسی را برایم نخریده بودی
آیا هنوز می نوشتم !؟

۵۴ نظر:

  1. يعني از 8 سالگي شروع كردي؟
    خيلي ديره خاله براي يه مدير

    پاسخحذف
  2. @قاصدك

    خاله نگفته بودي اينقدر دير رفتي مدرسه
    يادم باشه به مديرت يه تذكري بدم
    .
    .
    .
    شوخي كردم ولي يادم مياد كه عكس دفتر من آبي بود و عكس گوريل انگوري روش بود خيلي هم قشنگ بود

    @پارسا جان

    راستي وقتي بزرگ شدي دوست داري مامان بابات برات دفتر چه شكلي بخرن عموجونم
    دوست داري ميكي موس روش باشه يا گوريل انگوري؟

    پاسخحذف
  3. @م.پارسا و نگاه
    حالا حتما باید سن خاله تونو به روش بیارین ؟
    من 6 ساعت فکر کردم که از 8سالگیم یه چیزی یادم اومد
    انتظار ندارین که از 4سالگیم بگم !؟

    ;)

    پاسخحذف
  4. سلام يادم رفت
    سلام
    @عمو نگاه
    دوست دارم يه ميكي موس باشه كنار يه گوريل انگوري كه دستش به جاي باتوم يه قلم باشه.

    پاسخحذف
  5. همه@ سلام
    اين كامنت خاله يه چيزي يادم انداخت
    ميگم امروز به جاي مشاعره بيايد يه بازي راه بندازيم.
    دورترين خاطره مون مال چند سالگيمونه.اگه ميشه گفت، چه خاطره اي بوده

    پاسخحذف
  6. @خاله قاصدك

    خاله شما 6 ساعت فكر كردي 8 سالگيت يادت اومد
    اما اگه 8 ساعت فكر مي كردي 6 سالگيت هم يادت ميومدا

    @پارسا

    اي شيطون
    هم خدا رو مي خواهي هم خرما ها

    پاسخحذف
  7. اولين خاطره درست و حسابيم براي دوسال و شش ماهگيم بوده.
    يادمه با مامان و خواهرم رفته بوديم ميدون آزادي اون موقع بهش مي گفتن شهياد بالاي چمنهاي دور ميدون (اونجايي كه از زمين فاصله داره و روش درخت هست)ايستاده بوديم و من بغل خواهرم بودم.كنارمون يه كيك فروش بود كه از اين كيكهاي يزدي ولي بزرگتر روي سيني مي فروخت و هي مي گفت"كيك بخور قوي شو سوار پهلوي شو" .يادمه بهم گفته بودن الان از زير برج آزادي شاه مياد بيرون و امام خميني دنبالش مي كنه.منم يه چشمم دنبال كيك بود و يه چشمم منتظر بود صحنه دنبال بازي شاه و خميني رو از دست ندم.6 ماه بعدش انقلاب شد.
    البته اين خاطره خودمون نبودها براي بابامون بود ما كه الان 4 سالمون بيشتر نيست.

    پاسخحذف
  8. هر چی فکر میکنم میبینم سن من از شماها بیشتر نیست ولی اون موقع ما از این دفتر جیگولی ها نبود.

    همون دفترهایی بود که به نرخ تعاونی تو مدرسه یا فروشگاه فرهنگیان و ایناها میدادن.همه شون یه شکل بودن و روشون نوشته بود 40 برگ یا 60 برگ یا 100 برگ

    پشت جلد همه شونم نوشته بود تعلیم و تعلم عبادت است.حداقل تا چهارم پنجم ابتدایی که ما اومدیم از این دفترای جیگولی ندیدیم

    پاسخحذف
  9. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  10. من فک کنم تنها شاگردی بودم که از نوشتن خوشم می اومد.عاشق مشق نوشتن بودم.همون اندازه که تو خوندن درس و حفظ کردن و تمرین حل کردن بی حوصله و تنبل بودم عاشق بوی کاغذ دفتر مشق بودم.
    حاضر بودم سه ساعت سرم تو دفتر باشه و هی بنویسم.

    پاسخحذف
  11. قاصدک

    بحث رو عوض نکن.اصلا خاطه ت چه ربطی به پستت داشت؟ شما اول قضیه اون دفتر میکی موس رو روشن کن. اصلا زمان شما دفتر اختراع شده بود یا روی برگ و پوست بز مینوشتین قاصدک؟

    پاسخحذف
  12. @ م.پارسا
    از خیلی بچگیهام یادمه یک کالسکه قرمز داشتم همین.
    از کمی بچگیهام یادمه می خواستم دوچرخه سواری یاد بگیرم فکر می کردم اگر یواش برم می خورم زمین . با نهایت سرعت می رفتم و بعد می ترسیدم ترمز کنم تعادلم از دست بره! بابام باید سپر بلا میشد منو عین دروازه بان ها مهار می کرد.
    @ خاله قاصدک
    موفق به برنامه ریزی پست شدید؟ خیلی ساده است .

    پاسخحذف
  13. @عمو رضا
    من از اون دفترا هم داشتم عمو که میگی
    از اون تعاونی ها
    من و شما هم که کاملا هم سن هستیم (بگذریم که 20 روز بزرگترم)
    ولی قبول کن شرارت یه پسر بچه شر و شیطون کجا و ذوق یه دختر کوچولوی نازنازی
    D:
    از اون دفترا زمان شما هم بوده!
    شما ندیدی بچه پر رو
    ;)

    پاسخحذف
  14. @زروان
    می دونم ساده است
    ولی برای من ارور میداد
    نمی دونم ، شاید الان تست کنم بشه
    می رم تست می کنم

    پاسخحذف
  15. منم خاطره بگم؟! يادمه 3 سال بعد از اينكه بدنيا اومدم و 3 سالم شد!!!!!! هر روز از مامانم ميپرسيدم من چند سال ديگه ميرم مدرسه و اون هرروز ميگفت 4 سال!من همش انتظار داشتم بگه 3سال يا مثلا دو سال!!
    چقد اون 4 سال دير گذشت و چقد اين 14 سال زود گذشت!!!!!!

    پاسخحذف
  16. @آسمان کوچک
    نتیجه اخلاقی :

    3+4+14 = 21

    ;)

    پاسخحذف
  17. @ قاصدک
    خاله دلیل ارور را فهمیدم.نباید به AM یا PM دست بزنید و ترجیحا صفحه کلید را انگلیسی کنیدو عددها را با هایلایت کردنشون تغییر بدهید.
    من هم دفتر تعاونی استفاده کرده ام . که نهایت تزئینش یک جمله از امام خمینی بود که مربع مربعی نوشته بودند رو جلد کاهی.

    پاسخحذف
  18. يعني بقيه از بچه گيهاشون خاطره ندارن يا ضايع ست نمي خوايد بگيد.دايي فرشاد شما از همون 17 سالگيت هم بگي قبوله ها.عمو نگاه شما هم حداقل دوتا از شعرهات كه توي نيم سالگيت توي انجمن شعر و ادب خوندي بگو.زروان و ماندالايز هم اصلا نگن ،توي اين سن كه ما نمي فهميم چي ميگن اونموقع رو پناه بر خدا.خاله الهام هم فقط يه آيكون يه بچه باهوش كه هرچي به مخش فشار مياره چيزي به ذهنش نمي رسه بذاره. جنون جنوبي رو هم كه خودمون مي دونيم خاطرش مربوط ميشه به شنا توي خليج هميشه فارس توي "گمبرون".كمياب هم حتما از ديكتاتوري فتحعليشاه و ناصرالدين شاه و مبارزاتش براي مشروطه ميگه.بقيه هم كه احتمالا اصلا اين پست رو نمي خونن.

    پاسخحذف
  19. من چون مدیرم 2تا خاطره تعریف می کنم !!
    ;)
    هردوش احتمالا بر می گرده به 4سالگیم!
    یه حوض کوچولوی تروتمیز توی حیاطمون داشتیم ، با خواهرا و برادرم می شُستیم و پر آبش می کردیم . بعد دورش می شستیم و بازی "هرکی بیشتر سرشو بکنه تو آب و نفس نکشه برنده است!" بازی می کردیم . داداشم همیشه تقلب می کرد . من همیشه می باختم . آخه من از همه کوچولو تر بودم .
    یه چیز دیگه هم که یادمه اینه که از توی حیاط خونه مون که واقعا هم با صفا بود ، ترکش عراقیا رو جمع می کردم !

    پاسخحذف
  20. @همه
    خاطراتم یه اشتباه تایپی داشت که انگار کسی متوجه نشد
    الان خودم دیدم ، اصلاح کردم و دوباره گذاشتم
    ببخشید

    پاسخحذف
  21. همه پست قاصدك يه طرف اين كامنت آخر پارسا يه طرف------

    @قاصدك
    ا ا ا .. ببين .. از همون اول تابلو بود آبجي قاصدك هم ازين مرفهين بي درده ..
    ميكي موس!!!‌ شخصيت رسانه هاي هاليوودي و استكباري ..
    والا ما كه دفتارهامون فقط همين وزارت بازرگاني بود و روش عكس امام و پيغمبر (البته با كله نوراني) زيرشم يه نوشته اي حديثي چيزي ..

    شما هم سعي كن زود اعتراف كني اينها رو از كجا آوردي ۀۀ ؟؟
    نكنه به اونور آبي ها وابستگي چيزي داري ؟؟ هاا؟؟؟

    پاسخحذف
  22. اولین خاطره من از مدرسه و هفت سالگی و روز اول مدرسه :


    جــــــــــیش

    پاسخحذف
  23. @ م.پارسا

    ذهنیتی کاملاً سیاسی و مبارزه جویانه از من داری ها

    (((((((((((:

    پاسخحذف
  24. خاطره ...

    حدودا 5 ساله بودم كه رفتيم مشهد ..

    البته من از همون اول يه حسي داشتم كه مي خواستن من رو بدزدن .. (اسنادش هم بعدا موجود شد).
    خلاصه طي يك پروسه از قبل برنامه ريزي شده مستكبرين ما رو در بازار مشهد از خانواده جدا انداختند و ما هم در به در آوار شديم ..
    خلاصه توسط فروشندگان بازار جذب شديم و با دلسوزي هاي فراوان اين اجانب خانوداه مان را پيدا كدريم .
    البته اجانب به خاطر ايجاد وابستگي تعداد وسيعي سوغاتي و اثباب بازي و خوراكي نثارهمان كردند مه خوب در خرج خانواده هم مفيد واقع شد !!!‌

    پاسخحذف
  25. خاطره 2

    يادمه روز اول كه رفتم مدرسه در حالي كه خيلي ها داشتن به خاطر جدايي از مادرشون گريه مي كردن من بهشون مي خنديدم و تو فكر اين بودم كه چطور ميتونم مبصر كلاس بشم!!!!

    اما همين تو فكر بودن باعث شد دسته گلي كه براي معلم خريده بودم رو به همون اولين "خاله" اي كه ديدم بدم ..
    بعدا فهميدم اون معلم كلاس سوم بود ..(آيكون يه پسر 7 ساله شكست خورده)

    پاسخحذف
  26. من یکی از بهترین خاطرات دوران کودکیم که هنوز هم کامل تو ذهنم مونده با تمام جزییات فرار قهرمانانه از مدرسه اونم در اولین روزه.البته نه گریه میکردم نه میترسیدم فقط حال کردم از بین دیوار حائلی که معلم ها و مسئولای مدرسه درست کرده بودن( یه دیوار انسانی) فرار کنم.اونم درست از زیر پاهای مدیر مدرسه


    گر چه بابام نیم ساعت بعدش منو برگردوند مدرسه و بعد تا پایان دوران تحصیل از این کارا نکردم که نکردم ولی هنوزم به اون فرار افتخار میکنم

    پاسخحذف
  27. كمياب@
    فكر كنم از هفت سالگي تا آخر دانشگاه توي خاطره اوليت هم درديم.

    فرشاد@
    حتما كلاس سوم هم كه شدي خاله هه باز نشسته شده بود.

    پاسخحذف
  28. @فرشاد
    تو هم با این خاطره هات
    مردم از خنده
    :))

    @رضا
    بهت افتخار می کنم عمو
    :)

    @م.پارسا
    کامنتت حرف نداشت
    اون طولانیه واسه همه بچه ها
    =))

    پاسخحذف
  29. خوش به حالت. به من وقتی رفتم مدرسه کوفت هم ندادند

    پاسخحذف
  30. آقای م. پارسا
    از بیکاریتهکه هی میای بازی راه می اندازی یا از اینه که همبازی نداری

    پاسخحذف
  31. بچه مفيدي@
    توي مجتمع مفيد به شما درس مي دن يا وراجي.بچه مگه مدرسه نداري صبح تا شب توي اينترنتي.

    پاسخحذف
  32. بدلیل نداشتن وقت ایضا کامنت اول ری ضا!!

    پاسخحذف
  33. @بهانه
    شماها چشم ندارین ببینین من کلاس دوم یه دفتر خوشگل هدیه گرفته باشم ؟
    ای بابا
    از کلاس چهارم همه ی دفترام از این جینگولیا بود
    ولی کلاس دوم فقط همین یکی رو داشتم که یادم مونده
    اون همه دفتر کاهی داشتم
    حالا زدو یه دفتر خوشگل بهم دادن
    چشم ندارین ببینین حسودا
    خداااااا
    ;)

    پاسخحذف
  34. من دقیقن از خاطرات چن سالگیم بگم که همدرد داشته باشم؟خاطرات دوران کودکیم میشه خاطرات الان شما:دی

    پاسخحذف
  35. نمی دانم نفرین کنم آنکه نوشتن یادم داد یا ...
    همان نفرین بهتر است .

    پاسخحذف
  36. خاله قاصدك يه نگاه كن ببين نگاه پشت ميزش نيست.اگه هست پس چرا نيست.اگه نيست چرا توي وبلاگش هست.بالاخره هست يا نيست؟

    پاسخحذف
  37. ماندالايز@
    همان نوشتن بهتر است.
    سلام

    پاسخحذف
  38. @م.پارسا
    رفتم دیدم خاله جان
    پشت میزش بود
    خاله یه چیزی به این نگاه بگو
    سه روزه که خوب نیست
    خون به جگرم کرده
    (آیکون خاله ای که داره گریه می کنه)

    پاسخحذف
  39. قاصدك@
    يعني چه جوريه خاله؟
    خوب نيست يعني بده.حالش بده يا اخلاقش بده؟
    جدي نگران شدما

    پاسخحذف
  40. من یادمه قبل اینکه بتونم بخونم یا سنم قد بده برم مدرسه همیشه تویه حیاط بزرگ خونمون کتاب بدست این طرف و اون طرف می رفتم و درس می خوندم ( البته مثلا) و لی وقتی رفتم مدرسه مشق نوشتن دیوونم میکرد مامانم مجبور بود صبح بیدارم کنه اول مشق بنویسم بعد برم مدرسه....

    اما موندم چرا این درس خوندن هنوزم ول نکرده ما رو... الانم دارم واسه امتحان ترم می خونم خفه شدم به خدا

    پاسخحذف
  41. @م.پارسا
    ناراحته همش
    حوصله نداره خاله
    بیشتر توضیح بدم میاد خاله شو هم دعوا می کنه !
    ای روزگاااار
    (آیکون خاله در حال آه کشیدن)

    پاسخحذف
  42. ***

    @ قاصدک
    بابا باکلاس ! من اونوقتا نمی دونستم میکی موز چی چی هست ! خوردنیه یا پوشیدنیه ، گوریل انگوریل که دیگه واویلا !!!! من فقط چاق و لاغر رو می شناسم با صفر صفر صد وبیست و هشت !!!!
    پشت دفترای من نوشته بود : "کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ " منم هر چی به مخم فشار می آوردم بفهمم این جمله یعنی چی به نتیجه ای نرسیدم ، من از بچگی عضو گروه فشار بودم !

    @ م.پارسا
    کامنتت خیلی باحال بود ، کلی خندیدم ، ولی این دفعه خدایی مخم آبلمبو شد از بس فشار آوردم !!!

    @ فرشاد
    تو از همون بچگی تنت می خاریده !

    @ کمیاب
    آفرین از همون اول حسابتو با نظام آموزشی ایران پاک کردی !!!!

    ***
    Elham
    ***

    پاسخحذف
  43. ***

    خاطره من مربوط می شه به پنج سالگیم که با خونواده و خاله هام رفته بودیم پارک شهر .
    من و دو تا پسرخاله هام که یکیش سه سال و یکیش یک سال از من بزرگتر بود ، گم شدیم .
    پسرخاله بزرگم اول از همه شروع کرد به گریه کردن ، دومی هم بعد از اون زد زیر گریه ، منم از اونجایی که می گن گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ، برای جلوگیری از یک رسوایی عظیم اومدم گریه کنم ، ولی هرچی به خودم فشار آوردم ، نتونستم !!!
    :D



    ***
    Elham
    ***

    پاسخحذف
  44. @قاصدك

    ببخشيد داشتم كار ميكردم آخه من مثله تو نيستم كه كسي به كامپيوترم ديد نداشته باشه بايد در طول روز حواسم خيلي جمع باشه

    بعدشم من به خاطر تهديد ديروزت كه گفتي فردا ميگم به همه كه حالت خوب نيست به خودم امروز رسيدم و صورتم رو زدم كه تو فكر كني ديگه حالم خوبه توي به كسي نگو، به كسي نگي.
    ولي غافل كه گفتي به هر حال

    ولي چشم خاله جون شما هر چي بگيد درسته ما تسليم سعي مي كنم خوب باشم

    @پارسا

    از همدرديت خيلي ممنونم ولي به هر حال

    زندگيه ساده كه نيست
    هميشه هر چي كه ميخواي
    حاضر و آماده كه نيست

    قسمت ما اينجوريه
    از من چيزي به دل نگير
    تو بهتري يادت بره
    همين حالا هم شده دير

    شوخي كردم
    اين قسمتي از يكي از شعرهاي عاميانه ام بود كه يه دفعه يادم اومد مال خيلي خيلي سال پيشه

    نه پارسا روي فرم نيستم چند روزه اميدوارم كه چند تا شعر بگم يه مقدار اين بغض ها و درد ها و اشك ها جاري بشه
    اميدوارم حاصلش خوب باشه

    پاسخحذف
  45. @نگاه
    آره خاله جان
    بزنم به تخته (تق تق تق) امروز به خودت رسیدی ماشالا
    ولی روحیه ات خوب نیس
    من هم اینجوری کسل می شم
    :(

    پاسخحذف
  46. @قاصدك

    خاله ببخشيد چيكار كنم ديگه بايد يه مقدار Recovery كنم

    شما لطف دارين

    پاسخحذف
  47. به به خاطره
    مربوط به یکی دو سالگی!!
    خواهرم از اونجا که عاشق من بود منو از 7-6 تا پله انداخت پایین و منم از اونجا که فیلم زیاد میدیدم خودمو زدم به نفله شدن و بدون هیچ حرکتی یه نیم ساعتی تا بابامون برسه در جای خود باقی موندیم و صدامونم در نیومد و یه جورایی مادرمونو سکته دادیم.ولی همین که بابامون از در وارد شد و چشمون بهش افتاد گل از گلمون شکفت و صدامون در اومد!!
    از اون موقع بود که مخمون همچین یه چند درجه ای جا به جا شد!!
    از جزیئات بیشترم نپرس که همینشم خیلی فشار آوردم تا یادم اومد!!

    یکی دیگه هم هست.اینم مربوط به همون 3-2 سالگیه!!یه ذره هم وحشتناکه!!
    رفتیم پای گاز وایسادیم و با حالتی قدرتمندانه گاز رو تکون دادیم و از اون بالا چایی که رو گاز بود خالی شد رومون!!آی سوختیم!!آی سوختیم!!بعدشم که حسابی پوستمونو کندن تا الان که میگن نصف تنت سوخته بود باورمون نشه!!

    کدومتون این همه خاطره از 3-2 سالگیش داره!؟ها!؟
    والا من خاطره ای از بعد این سنین یادم نمیاد.ضربه به مخو و آب پز شدن به کلی حافظمونو از بین برده و بعد این سنین حافظه ای وجود نداشت که بخواد چیزی توش بمونه!!

    پاسخحذف
  48. به به چي بشه شعري كه مي خواد بياد.
    خاله ناراحت نباش نشونه خوبيه.خوب شد همكار من نيستي .اگه منو ببيني حتما فكر مي كني باهات پدر كشتگي دارم.
    حالِ نگاه الان مثل اون تير توي كمان مي مونه كه داره كشيده ميشه شايد فكر كني داره عقب ميره ولي هرچي عقبتر بره بيشتر پرتاب ميشه.ايشالله يه شعر توپ توي راهه.

    پاسخحذف
  49. @سينا

    مردم از خنده با اين خاطراتت ..


    خاطره من 3
    زماني كه 7-8 سالم بود
    يادمه يه بار بابام مي خواست بره باشگاه و من رو نبرد ..
    وقتي برگشت من با خيال آسوده نشستم تو ماشينش و با دندون (همين دندان هاي خودم) كه اگه اشتباه نكنم يكي دوتاش هم افتاده بود .. "دور فرمان" ماشين رو كاملا مثل يك سنجاب جويدم !!‌:دي :دي

    پاسخحذف
  50. خاطره 4
    آخرين خاطره كه واسه همين چند روز پيش بود.

    بهانه يه پستي زده بود و وجدان بهانه سر و كلش پيدا شد ..
    هنوز هم هيچي نفهميد كي بود..

    اعتراف:
    من بودم ..!!

    پاسخحذف
  51. م.پارسا شانس آوردی هنوز هفت سالت نشده و گرنه انقدر می زدمت که با دیوار یکی شی

    پاسخحذف
  52. ***

    @ فرشاد
    بعد از خوندن قضیه سنجاب ، ولو شدم !!! از همون بچگی به راهکارهای مدنی معتقد بودی ، بهت تبریک می گم !!!



    ***
    Elham
    ***

    پاسخحذف
  53. من نسبتا جوان هستم،اما دفترام از همون 40 برگ 60 برگا بود كه با كاغذ كادو جلدشون ميكردم

    پاسخحذف
  54. میبینم وقتی همه مون بچه بودیم واسه خودمون سوژه خنده ای بودیما!!البته الان خنده داره اون موقع ها دهن مهن مونو سرویس میکردن!!

    پاسخحذف