آبان ۰۸، ۱۳۸۹

آبان ۰۴، ۱۳۸۹

معراج

يكي با دستان باز نماز ميخواند
ديگري با دستان بسته
و من در آرزوي نمازي با بالهاي باز...

آبان ۰۲، ۱۳۸۹

آبان ۰۱، ۱۳۸۹

خاک سرد

عشق مرده اش را با احترام خاک کرد
و برایش سوم ، هفتم و چهلم گرفت
این بهترین کار برای دل داغدیده اش بود...

مهر ۲۹، ۱۳۸۹

شبگرد

ردّ پاهایت را که دنبال می کنم
می رسم به خیابانهای مهتابیِ شب
آن جا که تو دست تکان می دادی برایم
و من تنها
حجم وسیعی از خاطرات را فرو می دادم...

ناعلاج

باشد، بگذار این عشق برای همیشه بمیرد

ولی یادت باشد من آدم مرده پرستی هستم...

مهر ۲۶، ۱۳۸۹

فال ورق

سرباز ِ خشت ، عاشق ِ بی‌بی دل شد
شاه حکم از خشم کبود شد
جوکر خندید

محبت

كوچولو فقط ميخواست محبتش را به قاصدك نشان دهد
ولي در آغوش گرفتن همانا و...
قاصدك زياد لطيف بود؟ يا كوچولو زيادي نادان؟

خاطرات یک شاه مات شده

بازیش چنان تعریفی هم نداشت...
دور و برم را مهره های خودی بی مصرف محاصره کرده بودند...

مهر ۲۲، ۱۳۸۹

سرنوشت

یوسف نیستم
ولی از خوابها همینقدر می دانم
که تعبیر هیچ کدامشان
نمی تواند تو‌را روی پیشانی خالی ام نقاشی کند

بدون ویرایش

قصه‌ی ما مجموعه‌ای از تلخیها بود.
هر چند فصلهایی هم بود که می‌تونستیم شادتر بنویسیمش.

مهر ۲۰، ۱۳۸۹

مهر ۱۸، ۱۳۸۹

مهر ۱۷، ۱۳۸۹

قدر مطلق آدمها

یه کم زیر صفر با یه کم بالای صفر فرق چندانی نداره. فقط زیر صفر یه خط کنارته که میتونی بهش تکیه کنی!‏

مهر ۱۰، ۱۳۸۹

مهر ۰۹، ۱۳۸۹

بپا !

هیچ کسی نمیتواند یک شبه آدم شود
ولی آدم های زیادی هستند که میتوانند یک شبه خر شوند!