آذر ۰۷، ۱۳۸۸

بگو و بپرس از او

برو و اگر خدا را دیدی از طرف من به او بگو : برای عبادت وقت دیگری پیش تو می آیم ، الان سخت گرفتار هستم ، دلم نمیخواهد مثل آنهائی باشم که زیر لب میگویند سبحان الله و در فکرشان مشغول حل کردن گرفتاریها و مشکلاتشان هستند ، از قول من از اون سئوال کن : میرسد این چنین روزی که بدون تفکر به چیزی جز تو ، دقیقه ای را با تو بگذرانم ؟؟؟؟

۶ نظر:

  1. سلام،خوبین؟خوبم؟!!
    اینجا چه جوریه؟!
    یعنی کیا میان اینجا؟
    یعنی کیا میتونن بیان اینجا؟!!
    (کشتم خودمو با این انتقال منظورم!!)
    1 کلام:من میخوام بیام این تو!! میشه؟
    مدارک چی لازمه؟!!

    پاسخحذف
  2. حتی این وبلاگو لینک هم کردم!(آخه من چقد فداکارم و اینجور مسائل!!)

    پاسخحذف
  3. امیدوارم چنین روزی برسد . گرچه بیشتر ما آدم ها از شدت گرفتاری و بدبختی رو به خدا می آوریم . ؛ خدا را در شدائد یاد می کنیم .

    پاسخحذف
  4. وقتی که بتوانیم بدون تفکر لحظه ای را با خدا بگذرانیم اصلا نیازی به عبادت نداریم.عرفا به این حالت می گویند فنا.به نظر من ترجمه متن شما این می شود که خدا را وقتی عبادت می کنم که خدا شده باشم. به نظر من برای رسیدن به این حالت باید قدم به قدم با همین ذهن مشغول جلو رفت و آرام آرام ذهن را از تفکر خالی کرد.
    موفق باشید

    پاسخحذف
  5. متن قشنگي بود ولي بايد بگم خدا و دغدغه هاي ذهني ما در كنار هم نيستن كه يا اين باشه يا اون يعني در عرض هم نيستن بلكه در طول هم هستن .خدا به همه چيز اشراف داره و در همه حال ميشه هم درحالي كه توي خدا بود به چيزهاي ديگه هم فكر كرد.مثل رانندگي كه وقتي داري رانندگي مي كني ميشه فكر هم بكني به هيچ كدوم هم خللي وارد نميشه.البته قبول دارم كه مثالم كمي ناقصه ولي يه تصوري توي ذهن ايجاد مي كنه.

    پاسخحذف
  6. آن روز ، روز مباداس به گمانم...

    پاسخحذف