آذر ۰۳، ۱۳۸۸

نگاه آشناي تو ...

به دلم نقش وفا خطوط مژگان تو زد ،‌به شبم رنگ سحر فروغ چشمان تو زد

به چشم مستي بخشم ز عشق اثر مي بينم ،‌ ز جلوه فروردين شكفته تر مي بينم

چشمانت بود آيينه اي روشن چون دل اهل صفا
تصويري ز سيماي سحر مي خندد در اين آيينه ها

نگه من به سوی نگهت ، چو کبوتر، برد نامه دل
به هوایت زند پر که مگر ، شبی آگه، ز هنگامه دل...

نگاه اگر پيام آشنا بود ،‌ چرا تمنا نكنم نگاه گيراي تو را ؟

۴ نظر:

  1. ***

    من هیچ حس کنجکاوی نداشتم بدونم "نگاه" کیست ، ولی این روندی که شماها در پیش گرفتین حس کنجکاوی منو بدجور تحریک می کنه !


    ..................


    "نگاه" آشنای تو مدتهاست که برایم غریبه گشته است ، گاه می اندیشم آغوش مرگ شیرین تر از این غریبگی بود ، اما خوب می دانم که در برابر خویش مظلوم نمایی می کنم ، "نگاه" غریبه ات هم شیرین است گرچه با من غریب است ، اما بوی آشنایی دارد .


    ***
    Elham
    ***

    پاسخحذف
  2. @الهام

    "نگاه" برايمان شايد غريبه بود اما با چند نيم نگاهش چنان ما را شيفته خود ساخت كه ديگر نمي توانم از او نگاه خود را بردارم
    نگاه را دوست داريم چه آشنا باشد و چه با ما غريبه باشد

    پاسخحذف
  3. تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
    تنها نگاه بود و تبسم
    اما نه گاهي كه از تب هيجان هاي بي تاب مي شديم
    گاهي كه قلب هامان مي كوفت سهمگين
    گاهي كه سينه هامان چون كوره مي گداخت
    دست تو بود و دست من اين دوستان پاك
    كز شوق سر به دامن هم مي گذاشتند
    وز اين پل بزرگ
    پيوند دست ها
    دل هاي ما به خلوت هم راه داشتند
    يك روز هم يادت اگر باشد
    يك لحظه واي تنها يك لحظه
    سر روي شانه هاي هم آورديم
    با هم گريستيم
    تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
    ما پاك زيستيم

    قطعه اي بود از فريدون مشيري
    تقديم به فرشاد عزيز

    پاسخحذف
  4. @نگاه
    هيچ جوابي ندارم كه به اين شعر بدم ... ممنون .همين...

    پاسخحذف