من پشت فرمان ماشين با بخاري روشن. هوا سرد ،باران شديد. جواني هم سن وسال من با ظاهري خسته و صورتي سرخ شده از سرما ، به شيشه مي كوبد تا از او دستمال كاغذي بخرم...
نویسنده این ماجرای تکان دهنده و تامل برانگیز کیه ؟
................
سوال من از خودم اینه : چرا در دستان تو گل ، در دستان من پول ،
لحظه ای بعد ، در دستان من : هم گل هم پول
در دستان تو : تکه کاغذی که با آن شکمت را هم نمی توانی سیر کنی ، حتی برای همین یک شب . اما این تکه کاغذ چه لبخندی بر لبانت می نشاند ، انگار که فتحی بزرگ کرده ای و برای من ، این تکه کاغذ ، هیچست ، هیچ
***
پاسخ دادنحذفنویسنده این ماجرای تکان دهنده و تامل برانگیز کیه ؟
................
سوال من از خودم اینه :
چرا در دستان تو گل ، در دستان من پول ،
لحظه ای بعد ، در دستان من : هم گل هم پول
در دستان تو : تکه کاغذی که با آن شکمت را هم نمی توانی سیر کنی ، حتی برای همین یک شب . اما این تکه کاغذ چه لبخندی بر لبانت می نشاند ، انگار که فتحی بزرگ کرده ای و برای من ، این تکه کاغذ ، هیچست ، هیچ
***
Elham
***
این چرخه.. می چرخد و می تازد و می نازد و باز هم می رود..و می آید.. هیچ راهی هم برای بازگشت و برگشت و فرار و گریز نمی گذارد..
پاسخ دادنحذف@الهام
پاسخ دادنحذفمنم !فرشاد .. يادم رفت اسمم رو بنويسم ...
زيبا نوشتي ممنون ،شايد مكمل نوشته ناقص من بود
@س ا س و ش ا
شايد راهي باشد
و ما فقط شرمندگی خریدیم .
پاسخ دادنحذفخیلی حس را خوب انتقال داده بودی.ساختار یک داستانک را داشت.مقدمه گره افکنی و پایان ناگهانی. تحت تاثیر قرار گرفتم.نوشته الهام هم خیلی تاثیر گذار بود.
پاسخ دادنحذفو چراغ سبز شد
پاسخ دادنحذفو تو رفتي
و من ماندم و بسته هاي دستمال كاغذي
ايكاش هيچ وقت چراغ قرمز نمي شد
تا شرمندگي به نگاهت بفروشم.
چه چراغ بد فرجامي.
@جنون جنوبي
پاسخ دادنحذفممنون ،كوتاه و گويا
@زروان
ممنون.پيش شما درس پس ميديم
@پارسا
تو جايگاه طرف مقابل اين متن به نظر من نوشته ات عااالي بود ..
واقعا نمی دونی چرا؟
پاسخ دادنحذف