تکه تکه شده بود ؛ چندين و چند تکه ی ریز و خرد . توی هر تکه یک موجود ریز و حقیر پیدا بود . آن « من » ، که طول و عرض آینه را گرفته و و چشم هایش برق می زد ، تبدیل به موجوداتی ریز شده بود که صورتی پر تشویش داشتتند .
یاد آهنگ آینه فرهاد افتادم . . . آینه میشکنه هزار تیکه میشه ولی باز تو هر تیکش عکس منه عکسا با دهن کجی بهم میگن چشم امید رو ببر از آسمون روزا با هم دیگه فرقی ندارن بوی کهنگی میدن تمومشون...
***
پاسخحذفچرا آینه را می شکنی ؟ "خود" را بشکن ، آن گاه خواهی دید که برای به تماشا نشستن بزرگی ات ، آینه هیچ کاره است .
................
شما همیشه در توصیف صحنه ها به تمام و کمال هنرنمایی می کنید .
***
Elham
***
آینه خرد و بزرگ ندارد. کوچکترین ذره آینه باز هم آینه است و راست می گوید.
پاسخحذفاول با الهام موافقم
پاسخحذفدوم :
خویش را می بینم در همان تکه ها واز عمد گممی کنمخودم را در همان تکه ها
یاد آهنگ آینه فرهاد افتادم
پاسخحذف.
.
.
آینه میشکنه هزار تیکه میشه ولی باز تو هر تیکش عکس منه
عکسا با دهن کجی بهم میگن چشم امید رو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی میدن تمومشون...