دی ۰۵، ۱۳۸۹

آذر ۳۰، ۱۳۸۹

پاییز هم تمام !


برای اینکه جوجه ها را بشماریم آنقدر منتظر آخرین روز ماندیم
که جوجه ها ماندند و انتظار ما را کشت

آذر ۲۷، ۱۳۸۹

آذر ۱۱، ۱۳۸۹

مشق شب

بگذار "دوستت دارم" را بارها بنویسم
چون بیسوادی که تازه نوشتن اسمش را یاد گرفته است...

آذر ۰۳، ۱۳۸۹

چاه

مي گويند علي درد دلش را به چاه ميگفت
ولي من باور نمي كنم
شايد عاشق يوسفي بوده ،كه در زلال آب گريه ميكرده.

آبان ۳۰، ۱۳۸۹

... .

هميشه رفتنش راكه مينوشتم
پشت سرش سه نقطه بود...
اين بار موقع رفتن خودش يك نقطه گذاشت و تمام.

آبان ۲۶، ۱۳۸۹

آبان ۲۲، ۱۳۸۹

آبان ۲۰، ۱۳۸۹

آبان ۱۵، ۱۳۸۹

آسیب شناسی!

این روزها
بدترین و مخرب ترین چیزی که یه زن میتونه به مردش بگه اینه:
مرد باید مرد باشه!

آبان ۱۲، ۱۳۸۹

سفرهای استانی

درسته سعدی گفته"بسیار سفر باید تا پخته شود خامی"
ولی به این ضرب المثل هم توجه کن که
نرود میخ آهنی در سنگ!!

آبان ۱۰، ۱۳۸۹

آبان ۰۸، ۱۳۸۹

آبان ۰۴، ۱۳۸۹

معراج

يكي با دستان باز نماز ميخواند
ديگري با دستان بسته
و من در آرزوي نمازي با بالهاي باز...

آبان ۰۲، ۱۳۸۹

آبان ۰۱، ۱۳۸۹

خاک سرد

عشق مرده اش را با احترام خاک کرد
و برایش سوم ، هفتم و چهلم گرفت
این بهترین کار برای دل داغدیده اش بود...

مهر ۲۹، ۱۳۸۹

شبگرد

ردّ پاهایت را که دنبال می کنم
می رسم به خیابانهای مهتابیِ شب
آن جا که تو دست تکان می دادی برایم
و من تنها
حجم وسیعی از خاطرات را فرو می دادم...

ناعلاج

باشد، بگذار این عشق برای همیشه بمیرد

ولی یادت باشد من آدم مرده پرستی هستم...

مهر ۲۶، ۱۳۸۹

فال ورق

سرباز ِ خشت ، عاشق ِ بی‌بی دل شد
شاه حکم از خشم کبود شد
جوکر خندید

محبت

كوچولو فقط ميخواست محبتش را به قاصدك نشان دهد
ولي در آغوش گرفتن همانا و...
قاصدك زياد لطيف بود؟ يا كوچولو زيادي نادان؟

خاطرات یک شاه مات شده

بازیش چنان تعریفی هم نداشت...
دور و برم را مهره های خودی بی مصرف محاصره کرده بودند...

مهر ۲۲، ۱۳۸۹

سرنوشت

یوسف نیستم
ولی از خوابها همینقدر می دانم
که تعبیر هیچ کدامشان
نمی تواند تو‌را روی پیشانی خالی ام نقاشی کند

بدون ویرایش

قصه‌ی ما مجموعه‌ای از تلخیها بود.
هر چند فصلهایی هم بود که می‌تونستیم شادتر بنویسیمش.

مهر ۲۰، ۱۳۸۹

مهر ۱۸، ۱۳۸۹

مهر ۱۷، ۱۳۸۹

قدر مطلق آدمها

یه کم زیر صفر با یه کم بالای صفر فرق چندانی نداره. فقط زیر صفر یه خط کنارته که میتونی بهش تکیه کنی!‏

مهر ۱۰، ۱۳۸۹

مهر ۰۹، ۱۳۸۹

بپا !

هیچ کسی نمیتواند یک شبه آدم شود
ولی آدم های زیادی هستند که میتوانند یک شبه خر شوند!

مهر ۰۸، ۱۳۸۹

چه کنم ؟ (7)

خدایا !
صدقه ای هستم که
باید به دست کودک گرسنه ایرانی می‌رسیدم
ولی به دست یک مرد سیر لبنانی رسیده‌ام
چه کنم ؟

شهریور ۳۱، ۱۳۸۹

شهریور ۲۸، ۱۳۸۹

شهریور ۲۷، ۱۳۸۹

شهریور ۲۴، ۱۳۸۹

پر از خالي

کسی که هرگز نبوده جای خالی اش معنا ندارد
جای خالی برای کسانی است که بی بهانه آمده اند وباهزار بهانه رفته اند...

شهریور ۲۲، ۱۳۸۹

درد بی درمان

درمانده که بود از درد داد می کشید؛
دُردانه که شد، از بی دردی!
دردا! ز دردهای بی درمان.

منشور حقوق بشر

خوش آمدي
اما
نوشدارويي بعد از مرگ سهرابـــــــــــــ  و نداها

لحظه‌های شیرین

بیرازم از رویین تن شدن،
که لذت مرهم را از یادم می‌برد.

ارزشی


جلاد معتقدی بود ، موقع سر بریدن رو به قبله میکرد و بسم الله میگفت !

شهریور ۰۹، ۱۳۸۹

یا رب بلا بگردان!

میدانم همین شبهاست که مقدر میگردانی
برای عده ای ،سفره هایی خالی...
و برای عده ای تظاهر به علی وار زیستن را...

شهریور ۰۶، ۱۳۸۹

شهریور ۰۳، ۱۳۸۹

مرداد ۳۰، ۱۳۸۹

مرداد ۲۹، ۱۳۸۹

خودویرانگر

مستبدند خاطرات؛
ناخوانده جاخوش می کنند،
و ذهن را به برده گی می برند.
خوب می دانند شوریدن ِ تو، به مسلخ رفتن ِ خود ِ توست.

مرداد ۲۱، ۱۳۸۹

نا تموم

"کلاغه" سال هاست که به خانه اش رسیده
"قصه ی من" اما در دلم مانده به سر نمی رسد....

افطار


و چه شیرین است انتظار برای شنیدن صدای اذان
آنگاه که با قند لبان تو افطار میکنم !

میزبان ناخوانده!

خدایا
خسته شدم از مهمانهایی که ادعای میزبانی دارند
خودت کی از مطبخ بیرون می آیی؟

میهمانی خدا


اوس کریم ، علی الحساب یه چایی بده دست ما تا بعد !

مرداد ۱۴، ۱۳۸۹

دل‌خواه

دلم دل می خواد
آی آدمهایی که دلتون دل میخواد من تو تیم شمام
اونایی که دلشون دل نمیخواد پس چی میخواد؟

مرداد ۱۲، ۱۳۸۹

بابا جان داد

از کلاس اول اون قدر بهمون گفتن:
بابا آب داد
بابا نون داد
الان که یه بابایی! شدیم واسه خودمون
بازم منتظریم که بابا آب و نونمونو بده...

مرداد ۱۰، ۱۳۸۹

یک عدد کلنگ لطفا

استاد میگفت چاله ها رو پرکنید...
یکی بهش بگه
من اون قدر پُرش کردم که ازش یه تپّه!زده بیرون!

مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

سلاخی

غرورت که سلاخی شود، مطمئناً تشنه سلاخی قلبت خواهد شد ... در باب توانایی های یک قاتل بالفطره

مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

تیر ۲۹، ۱۳۸۹

تیر ۲۶، ۱۳۸۹

متهم رديف اول (2)

تا وقتي عده اي باشند كه آب را به جاي دوغ بخرند
عده اي هم خواهند بود كه آب را به جاي دوغ بفروشند .

کتیبه های گمشده(11)

حق ندارید زیباتر از چیزی که هستید به نظر برسید...
ولی بعد از ازدواج این از واجبات است!

تیر ۲۵، ۱۳۸۹

تیر ۲۱، ۱۳۸۹

خرید امتیاز

به گفته منابع آگاه ، شهردار ارادان در حال مذاکره برای خرید امتیاز تیم ملی اسپانیا و انتقال آن به این شهر برای حضور قدرتمندانه در لیگ برتر است

جام

جام گرفتن اوج لذت است
چه از دست سپ بلاتر
چه ساقي

تیر ۱۸، ۱۳۸۹

کتیبه‌های گمشده (9)

دو گروه در اشتباهند :
1- کسانی که فکر می کنند خدا همیشه با آنهاست
2- کسانی که فکر می کنند خدا همیشه علیه آنهاست

تیر ۱۷، ۱۳۸۹

متهم ردیف اول


هیچ آتشی گلستان نمی شود ،
وقتی چشم هایی هست که سوختن ابراهیم را با بی تفاوتی تماشا می کند .

تیر ۱۶، ۱۳۸۹

اعتصاب شرف

ای مادران داغدار ایکاش هرگز سر از سجاده ها برندارید
تا نبینید بازاریانی را که برای مال دنیا اعتصاب کردند
همانهایی که جلوی حجره ها را می شستند
 تا شلوار مشتریانشان به خون فرزندانتان آغشته نشود

برادر ارزشی


همیشه در صحنه ای ولی ،
یک روز صحنه روی سرت آوار می شود !

تیر ۱۴، ۱۳۸۹

تیر ۰۸، ۱۳۸۹

تیر ۰۷، ۱۳۸۹

تغییر شغل

قصه عجیبی نیست
ابرهایی که نمیگذرند
و گل هایی که به جای عشوه فروشی به آفتاب
میوه های سیاهشان را به حراج گذاشته اند

تیر ۰۴، ۱۳۸۹

پدر فهمیده

پدر ِنسل ما
آن پیرمرد بازنشسته‌ای است
که کمربندش را محکم‌ می‌بندد
و خود را زیر بار قرض و مسافر‌کشی می‌اندازد
تا بچه‌هایش در رفاه زندگی کنند

خرداد ۲۷، ۱۳۸۹

خرداد ۲۵، ۱۳۸۹

خرداد ۱۹، ۱۳۸۹

خرداد ۱۶، ۱۳۸۹

این روزها (1)


این روزها باید تعریفمان را از اسطوره عوض کنیم :
اسطوره همان چیزی است که برای سوء استفاده می سازند
و برای سوء استفاده بیشتر خردش می کنند !

سهم من (1)

تمام سهم من از کوهستان
همان سنگ ریزه هایی بود که زیر پایم را خالی کردند .

از منوی آدم ها!

من یک روی سگی کامل با مخلفاتش را
به صدتا نیمروی دورو
ترجیح میدهم.

خرداد ۱۱، ۱۳۸۹

...

اکثر آدم ها بسیار صبور اند
و «اِن الله مَعَ الصابرین» .

گل یا پوچ ؟

در بازی گل یا پوچ آنقدر نگران پوچ بودن هر دو دستت بودی ،
که نفهمیدی با چه اشتیاقی به دستانت خیره شده ام ،
نه به تویشان !

خرداد ۰۱، ۱۳۸۹

اینجا که من هستم.....(1)

فقط یک دل ِ تنگ برایت گریه نمی کند
دنیا هم این روزها بوی تو را گرفته بس که آسمان باریده

کتیبه های گمشده (2)

کاهن بزرگ گفت :
ایرانیان قوم عجیبی خواهند بود
که غذای نذری باعث بسته شدن اتوبان هایشان می شود!
کتیبه دوم

اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۹

اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۹

آقای سوتی!

جواد خیابانی عزیز!
برخلاف نظر شما که تلاش رو دنبال میکنی،
بقیه مردم دنیا تلاش میکنند!

توضیح نوشت:در راستای گزارش دیشب ایشون، موقع بازی بایرن مونیخ-وردربرمن که فرمودن این بازیکن تلاشش رو دنبال میکنه!

آهنگر ِ زنجیر ِخودم

طی سال ها
دو نیم بودم
یک نیم پتک می کوبید
نیم ِدیگر کز کرده روبرو گوش خود را فشار می داد !

کارت بازی

چندسال قبل برای راحتی کارش دنبال کارت سلامت بود
این روزها فکر می‏کند بهتر است کارت خوش حجابی بگیرد

اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۹

به کسی نگو


به کسی نگو چه بر سر ِ دلم آورده ای ، بگذار مردم فکر کنند هنوز هم میتوان عاشق بود !

عاشق خسته

بیچاره عاشق خسته
عشق ، خستگی نمی شناسد
خستگی ، عشق نمی شناسد

مسنجر


دو نفر پشت چراغ‌هاي سبزشان انتظار مي‌كشند،
تا بالاخره يكي از چراغ قرمز درونش عبور كند،
و بگويد «سلام!».

اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۹

عدّه

تو ؛
در آینه بگرد با زیباترین آرایش ات
من ؛
سه ماه و ده روز باید به رشد ِ تدریجی ِ ریشم بیاندیشم.

مردانگی


نامردهای عالم به این دلیل از مردها بیشتر هستند که
نامردها
مردها را می کشند
مردها
 نامردها را می بخشند


بارِ زندگی

هر روز برایت آجر آجر پله می سازم
و تو باز از شانه هایم بالا می روی !

اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۹

چه فرزاد ها رفته بر دارها

شاگردانت با هدیه های روز معلم، چشم به راهت بودند...
نیامدی...
بهشان خواهم گفت:
آقا معلم امروز هدیه اش را از خدا گرفت.

گُم

حسودی می کنم به رودخانه ، به دریا
و به هر چیز سیالی که ممکن است از سر شانه هایت شُرّه کند

اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

در اين نزديكي

دنيا چه بزرگ است وقتي مي‌شماري:آدم‌ها و فاصله‌ها را
اما عجيب كوچك است هنگامي كه آن سوي اين اعداد
كسي به انتظارت نشسته باشد،‌ در فاصله‌اي كه تنها به اندازه يك دنياست

آخرین خطوط

حالا هم که می‌روی ... خواهم ماند در پس سکوتی هزار ساله ...
در پشت همان نگاه خشک فروخورده همیشه ام ...

اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۹

دل تنگي

گاهي دلم بي‌تاب آدم‌هايي‌ست كه پاك‌دامن نيستند
اما دامانشان امن‌ترين پناهگاه دنياست

اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۹

به بهانه روز معلم

یک شاگرد میداند برای کدام معلمش دلتنگ شده،
ولی هیچ معلمی نمیداند
کدامیک از شاگردانش دلتنگش هستند...

روز كارگر!

وقتي به مناسبت روز كارگر در كارخانه شيريني پخش مي شود
احساس گوسفندي را دارم كه كاسه اي آب جلويش گرفته اند

اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۹

نخواستی

دنیای من فقط خشکی بود ،
ولی در اقیانوس آرامت
جزیره که میتوانست باشد...

چه کنم ؟


خدایا ذره بینی هستم که می خواهم مشکلات زندگی را بدون بزرگ نمائی بررسی کنم
 چه کنم ؟

من و خودم

كاغذهايم را بخشيده‌ام به سبزي فروش و قلمم را به كودكي كه روي خاك لاو* مي‌نوشت
كم و بيش به آنها نيازي نيست
ديگر اين داستان است كه مرا مي‌نويسد

*Love

اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹

هشدار !

زنان مرد نیستند...
ولی توانایی نامرد شدن را دارند!


آخرین خطوط

یادت می ‌آید، تلاطم دلهای برآشفته را از ارتباط گم شده ای پاک؟
ریرا! من غرق شدم در آن لحظه ها؛ من هنوز در پی معنا کردن سکوت هستم؛
یا شاید مرده ام از شدت فراموشی چشمهایت ...

بی دلیل

خیلی ها آرزو داشتند زمین خوردنش را ببینند
اما روزی که افتاد ، هیچ کس خوشحال نشد

اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

خواستنی نیستی....

زمین و زمان را بهم می دوزی که با من باشی ، کاش می دانستی اگر بخواهمت یک بوسه هم کافیست

فريب

خيلي وقت‌ها قالبي داري كه با آن روابطت را شكل مي دهي. ولي امان از وقتي كه بخواهي رابطه‌ي شكل گرفته را به زور به قالبي ديگر بكشي

مادر

مادرم
جوانی هایت را ...
با بچگی هایم پیر کردم ...
به موی سپیدت مرا ببخش

اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹

اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹

سایه ها

اعتماد به نفست را جدی نگیر
آفتاب گاهی وقتها از پشت سر می تابد

پس از باران...

آنقدر محو تماشاي آسمان شدم

كه عكسش را زير پا گل آلود كردم.
 ر
ف
ت
م
چيزي كه ماند ، قاصدكي شكسته بود ميان گودال آب

چه می شد اگر


چه می شد اگر
جلادها هم مثل من طاقت دیدن خون را نداشتند


کش - مکش!

فکر میکرد اگه از دست خودش سیگار بکشه
دیگه از دست روز گار نمیکشه...!

فروردین ۲۷، ۱۳۸۹

فروردین ۲۴، ۱۳۸۹

تولد!

روز که نو می شود تقویم ها را خط می زنم؛ تا 24اُمین صفحه شاید حَول حالنا شوم.

حيات دوم

اگر تناسخ وجود داشته باشه آرزو مي‌كنم بعد از مرگم تو كالبد يه كامپيوتر حلول كنم كه هم
shift+del
داره،‌هم
Ctrl+z

فروردین ۲۱، ۱۳۸۹

ای آزادی

وقتی نیستی ، سایه ام دو تا می شود : من و سایه ام !
شاید بخاطر همین ، شب ها ، بعضی ها از سایه ها هم می ترسند .

زندگی

پس از این همه کلنگ کوبیدن با لباسی راه راه
دریافتم چاه کنی هستم
که از آسمان ، دایره ای کوچک از آن من است .

گِل

اگه مثل آدم فكر نكني
مثل خر توي گِل مي موني

نگفتني

نياز دارم گاهي نباشي

فروردین ۱۸، ۱۳۸۹

یه چیز میگم بهت بر نخوره...بابات خیلی بیشعوره!!

به لطفِ آقای مظفر معنیِ
هنر متعهد،
رو هم فهمیدیم!!

به خاطر...

همیشه برای خودت زندگی کن...
ولی گاهی به خاطر دیگران بمیر...

پست های برتر سال 88

1- باغ بی برگی
بیچاره بهار با آن مچ بندهای سبز
می ترسم بدجوری کتک بخورد
2-استقامت
زانو نمی زنم حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قامت من باشد
3- آش نخورده
خدایا شکرت که عکس نداری
وگرنه پاره می کردن می نداختن گردن ما
4- ضد زنگ داری ؟
صفر را بسته اند که ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان ما از درون زنگ زده ایم
5- من تو من
در حساس ترین بازی عشاق
وظیفه لب من یارگیری فشرده با لب توست
-----------------------------------------------------------
پ.ن: پست ها با رای نویسندگان وبلاگ انتخاب شده اند.شما هم می توانید بهترین پست از دید خودتان را به ما بگویید

حضور قلب

سجاده‌‌اش رو جلوي تلويزيون پهن كرده بود. ‌حين تماشا بلند بلند الله اكبر مي‌گفت يعني يكي بياد بشقاب قورمه سبزي كنار سجاده رو برداره تا حضور قلبش قطع و وصل نشه!

فروردین ۱۷، ۱۳۸۹

نبود

نگشتم، نبود...
گشتم، نبود...
نگشتم، بود...
دوباره گشتم ...رفته بود!

ابعاد دنيا

دنيا زيادي كوچيك و تنگ شده. انقدر كه خوف دارم اگه پامو دراز كنم، شستم بره تو چشم يكي ديگه

پسر نوح

دلم به حال پسر نوح می سوزد
همه برای ایمان نیاوردن به نوح سرزنشش می کنند
ولی کسی به 900 سال اختلاف سنی او و پدرش توجهی نمی کند


فروردین ۱۶، ۱۳۸۹

حرف حساب ...

ما را اسيـر قوه ادارك مي كنـد
دل را درون مدفن غم خاك مي كنـد
ناخوانده، باز اين همه حرف حساب را
استاد مي رسد، همه اش پاك مي كند

آذرماه 1379

بلیط کاغذی برچیده شد!

حالا چطوری بدونِ ارائه بلیط شخصیتمون رو نشون بدیم؟!

فروردین ۰۹، ۱۳۸۹

فروردین ۰۸، ۱۳۸۹

فروردین ۰۵، ۱۳۸۹

فروردین ۰۳، ۱۳۸۹

فرافکنی

حتی اگر به همه شاخه های درخت ها طناب دار بیاویزند ، باز هم همه می دانند که درخت ها قاتل نیستند !

مردان آهنین

اینهایی که مسابقه مردان آهنین برگزار می کنند
واقعا کل این نه ماه اخیر  خواب بودند؟
لطفا یکی مردان آهنین واقعی رو بهشون نشون بده

فروردین ۰۲، ۱۳۸۹

فروردین ۰۱، ۱۳۸۹

دل خوش سیری چند ...

می دهم در دل خود یک شبه تغییری چند
همچو خواب است فقط شامل تعبیری چند
بازهم گردش دوری دگر از چرخه عمر
حال گوییم مبارک، دل خوش سیری چند

فروردین ماه 1380

1389

قول مي دهم با همت و كار مضاعف صبر و استقامت پيش گيرم

اسفند ۲۸، ۱۳۸۸

می نویسم برات

گفتم چیزی بنویسم که اگه خواستم بدمش به تو ، خوشت بیاد
بعد گفتم حالا چی بنویسم که خوشت بیاد ؟
گفتی
حالا تو بنویس
من
خوشم میاد ...

رشت برف باريد ، شديد

خدايا ! مثل اينكه سيتم عامل تو رو هم ارتش سايبري تو عمليات مرصاد دستكاري كرده ...

اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

تعجب می کنم....

وقتی دلم شکست

پاهایت را روی هم می گذاری ، دستهایت را در هوا می تکانی و با چشمهایت می گویی

همه می دانند حق با من است

با خود فکر کرده ای چه کسی مرا از زمینی که زده ای بلند خواهد کرد؟؟....

امسال

حواست باشد...
احساس من ،حسّاس است!!

اسفند ۱۹، ۱۳۸۸

اسفند ۱۷، ۱۳۸۸

اسفند ۱۵، ۱۳۸۸

برداشت آزاد

بعد درد آمد ، كلمه آمد ، حرف آمد و سرسام را محكم بستم ؛ كوفت

درد سرخ ، كلمه سرخ ، سرسام سرخ ؛ بگو ، بگو يواشكي سرخ مي شوي گاهي

مي خواستم نقطه نقطه در تو نطفه ببندم ؛ غم ِزمانه خورم يا فراق ِيار كشم؟

گاهي اتفاق نمي افتد ؛ پس به قدم زدن هاي طولاني من گوش بسپار

همه دوست ات دارند ؛ بميري؟

لزوما همه سقف ها دیوار دارن....

اگه نمیتونی سقف باشی..
دیوار بدون سقف! هم نباش...

اسفند ۱۲، ۱۳۸۸

یک دقیقه سکوت

به آقای "باتوم به دست" گفتن با «یک دقیقه سکوت» جمله بساز.
گفت: همش یه دیقه س. کوتاه بیا، بذار ما هم وظیفه ‏مون رو انجام بدیم !

اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

چه جوریه که

چه جوریه که
خدا خودشو جای  خیلی از آدمها نمی ذاره
ولی بعضی آدمها خودشونو جای خدا می ذارن؟

بانوي من ...

شما بانوي من از بس كه لوسيد
دلم از هر چه ناز و عشوه پوسيد
چه خواهد شد كمي در خلوت عشق
به جاي غر زدن ما را ببوسيد

بهاریه


 

بهار نزدیک است ، با این حال چند روز بیشتر نیست که خزان من رو به زمستان گذاشته. برای شبیه سازی تقویم درونی با بیرونی، یک روسری انباشته از بهارنارنج گذاشته ام کنار پنجره. حالا با هر نسیم خواب زمستانی ام آغشته به عطر عیدیانه بهار می شود.

اسفند ۰۹، ۱۳۸۸

باران بی موقع

دیشب هوس کردم دیوانگی هایم را یکجا آتش بزنم...اما نشد.

لطفا یکی به من بگوید،این باران نامربوط از کجا آب میخورد؟؟؟

رنگ در بي رنگي...

صبح ها زيباترين رنگي كه به چشمم مي آيد..
قرمزي رژلبي است كه مستخدم مهد كودك به طرز ناشيانه اي ماليده است...

...

هر لحظه حرفي در ما زاده ميشود ، هر لحظه دردي سر بر ميدارد و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش ميکند اين ها بر سينه ميريزند و راه فراري نمی يابند مگر اين قفس کوچک استخواني گنجايشش چه اندازه است ؟

اسفند ۰۸، ۱۳۸۸

اسفند ۰۶، ۱۳۸۸

بپرس.....

سرم را میان دستانت گرفته ای اما نمی پرسی چرا نگاهت نمی کنم

می ترسی عشق را گم کرده باشم؟

اسفند ۰۵، ۱۳۸۸

اسفند ۰۴، ۱۳۸۸

معصوم

گناهان شان را می شویند و
وجدان هایشان  را روی بند می اندازند
خیابان ما پر  از معصومین قاتل است

اسفند ۰۲، ۱۳۸۸

آرامش

بگو دنیا خیلی کند، یا حداقل، کمی تند بگذرد!
می خواهم آرام شوم،
در صفت آهستگی.

سيب

من و تو مثلِ يه سيبيم مگه نه
توي اين دنيا غريبيم مگه نه
رنگ سبزِ دونه هاي دلمون
واسه اين خيلي عجيبيم مگه نه
بغضاي خيسمون و پاك مي كنيم
بدونن خيلي نجيبيم مگه نه
آخرش چي خودشون خوب مي دونن
من و تو مثلِ يه سيبيم مگه نه

اسفند ۰۱، ۱۳۸۸

بهمن ۲۸، ۱۳۸۸

افسوس ...

محبوب دل و شهره عالم بودي
دور از غم عشق و درد و ماتم بودي
مغرور كه با عشق غريبي افسوس
اي كاش كمي شبيه آدم بودي

بهمن ماه 1388

بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

باتوم ِ دعا یا باتوم ِ شما ؟


امشب تا صبح نمی خوابم تا فردا به خواب ابدی نروی .

v

سيمرغ را بگو انگشتانم را چون تيري از درخت گز دوشاخ كرده ام
                                                                     چشمانش را نشانم ده


آينه دق

گفتي به دروغ، صاف و صادق بودي
ما را نه كه معشوق، كه عاشق بودي
امروز كه فكر مي كنم مي بينم
يك عمر مرا آينه دق بودي

تيرماه 1380

بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

تولد

24 سال پیش یه شبی مثل حالا توی شکم آبستن ِ زنی 15 ساله بودم
و بر این شدم تا درست 21:10َ وارونه از جایی در بیام که به قول کوندرا
عمومی ترین جای دنیاست ...

بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

مرگ مجازی


غم مرگ آدم ها ، ماهی ها و پرنده ها کم بود
غم مرگ وبلاگ ها هم به آن اضافه شد

قرار

يك بار دگر آمدي و خانه نبودم
خورشيد زد و مست به ميخانه نبودم
آن قول و قراري كه نهاديم در آن روز
بگذار در كوزه كه اينكاره نبودم

بهمن ۱۶، ۱۳۸۸

.

بارها به بن‌بست رسيدم،‌ درست به تعداد فتوحات تو. هر بار به بن‌بست مي‌رسم، ‌به ديوار، به تو

بهمن ۱۴، ۱۳۸۸