آذر ۲۸، ۱۳۹۰

واویلا

ماهی باشی و دلت تنگ باشد
و اسیر تُنگ باشی و یارت در دریا
باله ات زخمی و گریه بی صدا
واویلا

ضامن


نارنجکی دستی ام
ضامنم در دست راستت
خودم در دست چپت
رهایم کنی خانه ات را ویران خواهم کرد...

آذر ۲۷، ۱۳۹۰

میدان خاطره

عشق از میدان مین خطرناک تر است
مین ِ عمل نکرده، پایت را از کار می اندازد
خاطره عمل نکرده، قلبت را

آذر ۲۲، ۱۳۹۰

آذر ۱۵، ۱۳۹۰

دیر رسیدی...

دیر رسیدی ای مرتاض هندی
آنکه باید نگهش میداشتی
نه قطار بود
نه هواپیما و
دیگر رفته است...

آذر ۱۰، ۱۳۹۰

همه موارد

جواب سئوال زندگیت را هیچ کجا پیدا نخواهی کرد
تا وقتی فقط دنبال یک گزینه صحیح میگردی

آبان ۱۸، ۱۳۹۰

مهر ۲۹، ۱۳۹۰

مهر ۲۷، ۱۳۹۰

بادبادک و نخ

بادبادک ِ شاد ِرها شده از نخ
دل شکسته کودک
شاخه تیزی که قلب کاغذ را می شکافد
گریه مجدد کودک

مهر ۲۴، ۱۳۹۰

هی فلانی ، زندگی شاید همین باشد

هر سن و سالی که داشته باشی
اگر کسی نباشد ، مرده یا زنده
که با یادش ، چشمانت ، از شادی یا غم
پر اشک شود
هرگز زندگی نکرده ای

مهر ۲۱، ۱۳۹۰

بس غریبی بس غریبی بس غریب

یادم باشد دیگر میان آدمهایی که همیشه
همه کس و همه چیزشان دور و برشان است
از غربت حرفی نزنم...‌‏

مهر ۱۴، ۱۳۹۰

نا

ناخوانده آمد و
ناخواسته رفت
تقدیرم را با «نا» نوشتند
ولی  برای زنده ماندن نائی ندارم

مهر ۱۰، ۱۳۹۰

شهریور ۲۸، ۱۳۹۰

شهریور ۲۷، ۱۳۹۰

غريب ها (6)

با آنكه مي داند هر لحظه مَرگش نزديك تر مي شود،
دست از بارور كردنِ ابرها بر نمي دارد،
درياچه ي غريب و تنها...

بازهم بلند شو

ایستادنِ کسی که زمینش زده‌اند
از کسی که به زور سرپایش نگه داشته‌اند
زیباتر است‌.‏

شهریور ۲۶، ۱۳۹۰

شهریور ۲۳، ۱۳۹۰

شهریور ۲۲، ۱۳۹۰

شهریور ۱۹، ۱۳۹۰

شهریور ۰۸، ۱۳۹۰

این هلال ماه بی رمق ، هرگز شب را روشن نخواهد کرد

عیدمـان سبز است ، همیشه بهار

عیدشـان رنگ برف ، روی کاج های کریسمس

عیدتـان ، رنگ هلالِ ماهِ ندیده

بس که چرخید در چارفصل ِ این همه سال ، دیوانه مان کرد

شهریور ۰۶، ۱۳۹۰

باران یعنی تو برمی گردی ...


باران یعنی

پیچش وهم آلود صدای تو

یعنی

تلقین ذکر اقرا باسم ربک

بر جسد خفته در گورستان اتاق

باران یعنی

تکرار هزار باره ی اسم تو...

مرداد ۳۱، ۱۳۹۰

آواره ي حريص...

چگونه انتظار داري كه "عاقلانه" رفتار كنم،
وقتي كه هر روز شراب نگاهت را از "منِ كوليِ خراباتي" مخفي مي كني؟

برای طرابلس، شهر آزاد شده

چه قاتل باشی چه قابله ، دستانت خونی است
مثل آزادی و اسارت که هر دو بوی خون می دهند
فرقشان درست مثل مرگ و زندگی است

مرداد ۳۰، ۱۳۹۰

الغوث

اینطور پیش برود باید دست به دعا ببرم...
بیا نگذار تو را از کسی جز خودت -حتی خدا- داشته باشم

نویسنده مهمان :خواب‌نوشت

مرداد ۲۶، ۱۳۹۰

غريب ها (3)

غريب تر از خطِ تلفني كه يك طرفه شده،
"دوستت دارم" هايي هستند كه در گلويِ "عاشق" مي مانند...

غريب ها (2)

غريب تر از قطارِ زنگ زده و مرده،
سوزنبانِ پير و خسته است
كه قطار زندگي اش،
هرگز به دروازه ي "شهر روياها" نرسيد...

از زردي ام است، اين قرينه ي نرسيدن

مي دانم،
هرگز به كاخِ سبزِ تو و تو،
سبزِ كاخ نشين نخواهم رسيد،
مي دانم...

به کسی نگو

من تا به حال از معجزه ی دستانت چیزی نگفته ام

دستهایی که خالی رو به آسمان می شود و

پر باز می گردد ...

+ برای مادرم

مرداد ۲۵، ۱۳۹۰

غريب ها (1)

غريب تر از ظرف هاي نشُسته ی شام،
اسكاچ تَرك خورده ای است كه در كنجِ تنهايی،
زيرِ كابينت،
خشك و تشنه مانده است...

اس ام اس خیس

کاش می شد
اس ام اس خیس فرستاد
خیس از اشک
خیس از بوسه...

با تو بودن

مهم با تو بودن است
خواه درخت باشم و سایه بانت
یا الوار دیوار خانه ات
یا هیزم آتشی که گرمت می کند

مرداد ۲۱، ۱۳۹۰

اگر می خواهی غرق شوی، دریایی پیدا کن

مشکلات کوچک، مثل گودال های آب کوچک هستند
می توانی از رویش بپری و خلاص
و یا در آن غلت بزنی و تمام وجودت را به گند بکشی

مرداد ۱۸، ۱۳۹۰

مرداد ۱۶، ۱۳۹۰

باز مي گرديم به هيئتي ديگر ..

مي نويسم اين بار ،

يادم بيايد ...

يادم بيايد همه ي چيز هاي ازلي كه تا ابد گم ام مي كنند ميان رويا و واقعيت ...

مرداد ۱۵، ۱۳۹۰

خدای دور...


کوچکتر و کوتاهتر که بودم،
به خدا و آسمان بیکرانش نزدیک تر بودم
اما هر چه بزرگ و بلند تر شدم،
از او دور و دوتر شدم...

مرداد ۱۴، ۱۳۹۰

مرداد ۰۳، ۱۳۹۰

مرداد ۰۲، ۱۳۹۰

تیر ۲۸، ۱۳۹۰

تیر ۲۶، ۱۳۹۰

باز آ و ساز کن که نوایت عجب خوش است...

پیانو نخر!
به‏ جایش یک ساز دهنی بخر؛
این ‏طوری هر وقت دلت گرفت،
می ‏توانی بروی در آن کوچه‏ ی قدیمی و خاطراتش را زنده کنی...

تیر ۲۵، ۱۳۹۰

تیر ۲۴، ۱۳۹۰

شبیه یا متفاوت؟ (4)

فرق آدم با چرخ و فلک اینه که
چرخ و فلک وقتی دور خودش می چرخه
بچه ها سوارش می شن
آدم وقتی دور خودش می چرخه
دیکتاتورها سوارش می شن

تیر ۰۴، ۱۳۹۰

خرداد ۲۴، ۱۳۹۰

خرداد ۲۲، ۱۳۹۰

خدایی و وحی میکنی ...

مرا شاعر خطاب میکنند
بی آنکه بدانند
عاشقانه های مرا تو سروده ای
من نیز پیامبرم
چون محمد
که سواد نداشت و قرآن می گفت

خرداد ۱۹، ۱۳۹۰

خرداد ۱۴، ۱۳۹۰

خرداد ۰۱، ۱۳۹۰

چاره تسلسل

یادش را با هزار بهانه به خاک میسپارم
مسیح میشود دلم
و دوباره زنده‏ اش میکند
دل را هم به صلیب باید کشید

اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۰

اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۰

اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۰

اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۰

اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۰

اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۰

اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

نظاره گر

نه شکارچی ، نه تفنگ ، نه گلوله
هیچکدام نمیدانستند که پرنده برای جوجه هایش غذا می برد
خدا که می دانست

فروردین ۳۱، ۱۳۹۰

فروردین ۲۰، ۱۳۹۰

دهه شصتی ها (6)

بچه که بوديم توي بازي هامون
 خودمون رو به مردن مي زديم، ببينيم کی باور می کنه
شايد برای همینه که الان کسي باور نمی کنه که ما مرديم

اسفند ۱۶، ۱۳۸۹

اسفند ۰۹، ۱۳۸۹

کابوس این شبها

بچه که بودیم گوسفند ها را می شمردیم، خوابمان می برد
حالا تا میاییم گوسفند بشمریم، گرگ ها می رسند

اسفند ۰۱، ۱۳۸۹

بازنده

وقتی دیدی به هرحال بازنده‏ای
اونجور که دلت میخواد بباز
یالااقل نذار اونجور که دلش میخواد ببره

بهمن ۱۷، ۱۳۸۹

بهمن ۱۵، ۱۳۸۹

حکایت نسل ما و انقلاب 57


حکایت اون آدمیه که هر سال خاطرات عروسی پدر و مادرش رو براش تعریف می کنن
اما بهش نمی گن که تو بچه ی طلاقی !

بهمن ۱۲، ۱۳۸۹

صبا گرچاره داری وقت وقتست

الان سی و دو ساله که داره اعلام میکنه :
"فـــردا که بهار آید صد لاله به بار آید"...

12 بهمن 57

آن مرد آمد
و احساسش را برایمان آورد :
"هیچی"!


خمینی در پاسخ به خبرنگاری که داخل هواپیما در راه بازگشت از فرانسه به ایران از وی پرسیده بود چه احساسی از بازگشت به ایران دارید گفت :"هیچی"

بهمن ۰۴، ۱۳۸۹

دی ۲۹، ۱۳۸۹

دی ۲۱، ۱۳۸۹

دی ۱۷، ۱۳۸۹